جوک وداستان
دنیای جوک
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
ویکتوریا دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود.
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
بچه تهرون با دوست دخترش مشغول کار خیر بوده دختره خیلی حال میکنه میگه: عزیزم... بعد ازدواج هم اینجوری بهم حال میدی؟ پسره میگه: آره عزیزم... البته اگه شوهرت بیخودی گیر نده! می دونید قزوینی ها به برادرزن چی میگن؟ .......... .......... ......... ......... اشانتیون عروس دعای دختران دم بخت : شاید این جمعه بیاید شاید آیا فکر می کنید بی عرضه هستید؟ آیا فکر می کنید به درد هیچ کاری نمی خورید؟؟ آیا فکر می کنید بی مصرف هستید؟؟به خدا درست فکر می کنید به ترکه میگن پسرت رکورد شکونده میگه گه خورده من که پولش رو نمیدم قزوینیه بعد از نمازجماعت به بقیه میگه: بغل دستی: قبول باشه، جلویی: حال دادی، چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد. چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد. راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی» این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟» راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.» مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد گفت:«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد» راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.» رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود» مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند. راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد. پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت. و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود. . . . نظر ندی و بری شیرمو حلالت نمیكنم چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
یه روز یه قزوینیه تصمیم میگیره بره كوه نوردی همین طوریكه داشته از كوه میرفته بالا متوجه جمعیت زیادی جلوتر از خودش میشه با خودش میگه من و این همه خوشبختی محاله
توی پارك های قزوین نوشته شده: بچه ها گل بچینید یه روز یه درویش میره قزوین.وقتی میخواد وارد شهر بشه میگه (یاهو) ولی وقتی میخواد بیا بیرون میگه (یوهو).
از قزوینیه میپرسن بزرگترین سد دنیا چیه میگه شلوار لی
امام جمعه قزوین: من ورزش نمیكنم ولی ورزشكاران را چرا
قزوینیه میره خواستگاری بهش جواب رد میدن ، فردا رو ک و ن ه دختره اسید می پاشه به قزوینیه میگن از مقدمات ازدواج کدومو فراهم کردی؟؟ میگه : توفشو!!!
یه روز یه قزوینی زنگ خونشو پایین در نصب می كنه یه تابلو می زنه:لعنت به هر كس كه با پا زنگ بزنه
می دونین توی قزوین بازی بیلیارد 1000 تومان وتماشای بازی 3500 تومانه ؟
از قزوینیه میپرسن چرا همیشه دنبال توپ میدوی میگه آخه همیشه دنبال توپ یه بچه میاد!
قزوینی کنار زمین فوتبال دراز کشیده بوده....بهش میگن جناب شما بازیکنی؟میگه:نه من برانکاردم
تو قزوین زلزله میاد بچه از طبقه بالا ساختمون رو قزوینیه میفته. قزوینیه خداروشكر میكنه میگه زلزله نیومده كمكهای مردمی رسید
می دونین قزوینی ها كدوم قسمت تهران رو واسه زندگی كردن دوست دارن؟چهارراه جهان كودك
میدونی تو قزوین پشت بچه ها چی نوشتن ؟با نگاهی به آینده درست مصرف كنید
از یك قزوینی می پرسند چرا هنوز ازدواج نكردی؟میگه چون هنوز برادر زن مورد علاقمو پیدا نكردم یه روز به یه قزوینی میگن از كدوم خواننده خوشت میاد؟میگه هایده . میگن از كدوم آهنگش خوشت میاد ؟ میگه: همونی كه میگه (كبوتر بچه كرده .... كاش بودیو میدیدی...)
یه نفر یه قزوینیه رو میبینه میره جلو و كلی باهاش احوال پرسی میكنه اما قزوینیه زیاد تحویلش نمیگیره. بعد كه میره، قزوینیه برمیگیرده از پشت بهش نگاه میكنه میگه : رضا تویی؟ ببخشید كه نشناختمت . چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
طنز زنان این یک طنز خیلی ناراحت کننده و واقعی هست. چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
نز
یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگا هی به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت : - خدایا ! میشود تنهاآرزوى مرا بر آورده کنى ؟ ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت : - چهآرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان ولرزان گفت : - اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاواییبسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم ! از جانب خداى متعال نداآمد که : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مىتوانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچمیدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجامبدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟ مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاهگفت : - اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى کهزنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به منیاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟ چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
وقتی پسرا دور هم خلوت میکنند!!!! ۱- ای رامین بدبخت دلت بسوزه همون دختری که به تو نخ نمیداد من رفتم شمارشو گرفتم ۲- من بدجوری عاشقش شدم . اگه این خوشکله با من دوست بشه من همه ی دوست دخترهام رو کنار میگذارم ۳- بچه ها این دختره رو دیدین که مانتو صورتی میپوشه و یه عینک آفتابی هم میزنه . وقتی هم که توی دانشگاه راه میره هیچکی رو تحویل نمیگیره . باید حالشو بگیریم ۴- ما اینیم دیگه بالاخره شماره رو دادیم به دختره ۵- بچه ها من میخونم شماها دست بزنید ... امشب خونمون بعله برونه ..امشب خونمون عشق و جنونه ... ۶- بر و بچ جاتون خالی امروز رفتیم کافی نت یه رومی رو به گند کشیدیم
وقتی دخترا دور هم خلوت میکنند!!!! ۱- وای این انگشتر رو کی خریده ؟ چقدر قشنگه !!!!! ۲- وای الهام جون نبودی امروز من با اون پسره قرار داشتم . اینقدر با هم حرف زدیم . حتی اسم بچه هامون هم انتخاب کردیم ۳- من خیلی دلم میخواد آی دی این پسره رو بدست بیارم تا باهاش چت کنم . ۴- امروز یه پسره خوشتیپ و با کلاس توی دانشگاهمون اومده بود . هر چی عشوه و ناز کردم براش تحویلم نگرفت . مگه من خوشکل نیستم ۵- سارا دیدی چه پسره مودبی توی فروشگاه بود . حتی توی صورتمون هم نگاه نکرد . خیلی پسره سر به زیری بود من که دلم پیشش گیر کرده ۶- مینا دختر با خودت چیکار کردی . چرا این همه چاق شدی . حالا باید بری بدن سازی اندامت رو بسوزونی تا این لباسهای تنگی که گرفتی اندازه ی تنت بشه ۷- راستی شیلا امشب میایی خونه ی ما . امشب جشن تولد منه . حتما بیا . چون میخواهیم کلی برقصیم . . . چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:32 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
سوال : |
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |