جوک وداستان
دنیای جوک
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 10:19 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

حكايت زن کامل

يكي ازملا نصرالدین پرسيد : ملا هیچ وقت به فکر ازدواج افتادی؟

ملا نصرالدین پاسخ داد: بله. جوان که بودم تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم به دمشق رفتم و با زن پر حرارتی آشنا شدم: اما او از دنیا بی خبر بود. بعد به اصفهان رفتم آنجا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره ی آسمان و زمین داشت اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختری زیبا با ایمان و تحصیل کرده ازدواج کنم.

پس چرا با او ازدواج نکردی؟

 آه رفیق ! او هم دنبال مرد کاملی می گش



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 10:11 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

حكايت فرشته يك كودك

كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند كه شما مرا به زمين مي فرستيد؛ اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟!

خداوند پاسخ داد: از ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد.

اما كودك هنوز مطمئن نبود كه مي خواهد برود يا نه.

- اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. 

خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود.

كودك ادامه داد: من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟

خداوند او را نوازش كرد و گفت: فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني.

كودك با ناراحتي گفت: وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم، چه كنم؟

اما خدا براي اين سوال او هم پاسخ داشت: فرشته ات دستهايت را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني.

كودك سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده ام كه در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي كنند. چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟

-  فرشته ات از تو محافظت خواهد كرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.

كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم، ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد كن را خواهد آموخت؛ گرچه من هميشه در كنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدايي از زمين شنيده مي شد. كودك مي دانست كه بايد به زودي سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد:‌ خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم، لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد.

خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد:‌ نام فرشته ات اهميتي ندارد. به راحتي مي تواني او را مادر صدا كني.



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       
 

حكايت هديه برای مهرداد دوم

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه (دامغان امروزی) وارد می شدند.

عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود.

آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند.

نماینده روم گفت: فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند.

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم (اشک نهم) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت: کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد.

اشک نهم با تعجب گفت: او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد. چگونه فردا به ایران خواهد تاخت؟

آن پیر سالخورده گفت: وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و به این خاطر هدیه می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست. این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است.

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند.

 روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت، لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند.

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند، کورنلیوس سولا نامه ای برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمان های گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد.

اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود. اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند.

بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید.

 

حكايت نگاهی به تهی دستی

فره ورتیش دومین پادشاه ایران از دودمان مادها و فرزند دیاکو بود. بامدادان بر دیوار دژ کاخ فراز آمده به خانه های مردم هگمتانه می نگریست. هنوز بسیاری در بستر خویش آرمیده و زندگی در شهر جریان نیافته بود. فرمانروا به لب دیوار دژ آمده و به پایین نگریست. در پای دیوار زنی را دید که بر خاک های پای دژ خوابیده است به دیده بان نزدیک خویش گفت: این زن در اینجا چه می کند و کی به اینجا آمده؟

دیده بان گفت: بسیاری از شب ها زن های تنها در پای دژ می خوابند. چون اینجا امنیت هست و کسی آنها را آزار نمی دهد.

فرمانروا گفت: مگر آنها زندگی ندارند.

نگهبان گفت: بسیاری از آنها بیوه اند و یا سرپرستی ندارند. همسرانشان یا در جنگ کشته شده اند و یا بیماری جانشان را گرفته است.

فره ورتیش رایزن پیرش را خواست و جریان را برایش باز گو نمود. و به او گفت: قدرت فرمانروا تنها در ایجاد امنیت در مرز ها نیست مردم هم باید امنیت جانی و امكان ادامه زندگی داشته باشند.

دستور داد چهارصد اسب از داشته های فرمانروایی را فروختند و با آن ساختمانی در کنار کاخ خویش بنا نمود برای زنان و مردان تنها و دردمند. روزی سه وعده غذا به آنها داده می شد. بی پناهان را پس از نگهداری تشویق به زندگی و فعالیت های شرافتمندانه می کردند.

پادشاه ایران فره ورتیش دستور داد در تمام شهرهای ایران چنین ساختمان هایی ساخته شود و یکی از هنجارهای اصلی این برج ها این بود که نام و نشانی از آمدگان نمی پرسیدند.

 

ا

حكايت انتقام سخت از بنی امیه

آسمان روستای «ماخان» شهر مرو، شهاب باران بود. مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند. در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند. ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر (خان و ریش سفید روستا) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند.

گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت. یکی به شکل ستاره و دیگر دو هلال ماه.

رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است. گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت: این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود.

نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود.

ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید: در تاریکترین شب های ستم، روشنترین ستاره ها زاده می شوند.

ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید. عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم او دستور داد صد هزار تن و بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت.

 

ا

حكايت تاسف خواجه نصیرالدين طوسي

خواجه نصیرالدین توسی را گفتند آنگاه که خلافت ۵۲۵ ساله عباسیان را سرنگون نمودی بر چه حال آنها بیشتر متاسف شدی؟

گفت: اینکه هر چه دفتر و دیوان بود به پیش خاندان آنها تقسیم گشته و از اهل اندیشه هیچ آنجا ندیدمی.

ارد بزرگ اندیشمند فرزانه کشورمان می گوید: بکار گیری آشنایان در یک گردونه کاری برآیندی جز سرنگونی زود هنگام سرپرست آن گردونه را به دنبال نخواهد داشت.

دودمان عباسیان زنجیره ای از خویشاوندان در هم تنیده بود که با تدبیر ایرانیان (ابومسلم خراسانی) برای مهار تازیان بر روی کار آمده و از آنجايی که به سرکشی و ظلم روی آورد با تدبیر ایرانی (خواجه نصیر الدین توسی) نابود گشت.

 

حكايت ارشک و رودخانه مردمی

آغاز ایجاد دودمان اشکانیان در کناره رود اترک (پارتها)

جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک (اشک یکم) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است، طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد.

پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس (دیودوت یکم) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است.

ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند. در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم.

موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود.

ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاری بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد.

 

حكايت آزادیخواهی و میهن پرستی

برف سرزمین پاک ایران را سفید پوش و مرواریدگون نموده بود. از سراسر ایران ریش سفیدان سفید پوش و زنان دانای سپید موی رو به سوی پایتخت ایران هگمتانه داشتند. خردمندان نیکنام و نیکخوی در مجلس بزرگان ایران بایسته ها و خواسته های مردم و مردمداری را یک به یک برشمردند و پادشاه ایران و رایزنان و سرپرستان دیوان سالار مو به مو شنیده و همراهی می نمودند.

در پایان راه بزمگاه اندیشه و خرد، دیاکو پادشاه ایران به رسم پیشین به سخن آمده و گفت: ایران سرآمد مردم گیتی شده است. چرا که ندای آزادگان در گلو نمی ماند و دیگر آنکه ایران برای ما و فرزندان ما گهواره دلدادگیست. عشقی که ما را از کودکی تا پیری همراه است و می پرورد.

سخنان بنیانگذار ایران، دیاکوی دانا به ما می آموزد آزادگی پیشه کنیم و به گفته دانای سرزمینمان ارد بزرگ: آزادی پنجره رشد و شکوفایی کشور است بستن آن سیاهی ها در پی دارد.

آنگاه که دانایی و خرد پرستیدنی می شود همه کارها بر پایه و ریشه راستی، ماندگار و درست می گردد.

دیاکو از روزی که فرمان ایجاد ایران را از سوی ریش سپیدان سه تبار ( پارت، پارس و ماد ) ایران دریافت نمود، همواره بر آزادی و آزادگی پای فشرد و همواره می گفت: ایران را پرورانده و ساختم تا پناهگاه آزادگان باشد.

نگاهی به پیشینه کهن گیتی به ما می گوید کمتر سرزمینی همانند ایران راست پیکر همچون کوه ایستاده است. این استواری ریشه در اندیشه پاک بنیانگذاران سرزمین عشق، ایران گرامی تر از جان دارد.

ا
[ سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت 1391 ] [ 11:51 ] [ ]
3 نظر

حكايت باران مهر

روزی که سپاه ایران خود را آماده می ساخت تا شر یونانی ها را پس از سالها بردگی از روی ایران کم کند. باران بسیاری بارید یکی از جادوگران در بین مردم شایعه کرده بود كه این باران اشک آسمان بخاطر مرگ جوانان ما است و بزودی خبرهای بسیار بدی می رسد. این خبر را به اشک یکم نخستین پادشاه از دودمان اشکانیان دادند. او هم خندید و گفت: این شاد باش آسمانها به ماست. باران مایه رحمت و رویش است نه پیام شوم. سپاه کوچک و پارتیزانی او خیلی زود بخش بزرگی از شمال خراسان را از شر یونان آزاد ساخت و دل ایرانیان میهن را در همه جا گرم نمود. اشک های بعدی ایران را به شکل کامل آزاد ساختند.

باران، مهر آسمان است نه بغض آن، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند.

نکته ای را باید در این جا بنویسم و آن واژه پارتیزان است. در کشورمان بسیاری فکر می کنند این واژه مربوط به مبارزین کمونیست اروپای شرقی در ۵۰ سال پیش است حال آنکه این واژه در واقع مربوط به سپاهیان اشک یکم بود. چون آنها از خاندان پارت بودند و ارتش منظمی هم نداشتند و به شکلی چریکی به سپاه حمله می کردند به آنها پارتیزان می گفتند. پارتیزان ها بسیار تیراندازان باهوشی بودند و با تعداد اندک توانستند به مرور دشمن را از ایران پاکسازی نمایند.

 

ا
[ دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1391 ] [ 7:29 ] [ ]
5 نظر

حكايت نا امیدی خردمندان

خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدت ها وارد زادگاه خویش طوس شد. سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت. مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است.

خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است. به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی، دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد، خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت.

می گویند یک سال پس از آن عده ای از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است.

 

ا

 داستان روز امتحان

چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند و هيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬ روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اين صورت که سر و روشون رو کثيف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند، سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و يک راست به پيش استاد رفتند٬ مسئله رو با استاد اين طور مطرح کردند که ديشب به يک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد يکی از لاستيک های ماشين پنچر ميشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش و اين بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و از استاد انکار آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه، آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول ميشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند!

استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن اين امتحان بايد هر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که آنها بدليل داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال ميل قبول مي کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود:

یک) نام و نام خانوادگی: ۲ نمره

دو) کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ ۱۸ نمره

الف) لاستيک سمت راست جلو

ب) لاستيک سمت چپ جلو

ج) لاستيک سمت راست عقب

د) لاستيک سمت چپ عقب

 

ا

حكايت خشم فرمانروای یزد

سربازان سر دسته راهزنان را گرفته و پیش فرمانروای شهر یزد آوردند. چون او را بدید بی درنگ شمشیر از نیام بیرون کشیده و سرش را از بدن جدا ساخت. یکی از پیشکاران گفت: گرگ در گله خویش بزرگ می شود. این گرگ حتما خانواده دارد. بگویید آنها را هم مجازات کنند. فرمانروا که سخت آشفته بود، گفت: آنها را هم از میان برخواهم داشت تا کسی هوس راهزنی به سرش نزند. همسر و کودک راهزن و همچنین برادر او را نزد فرمانروا آوردند. کودک و زن می گریستند و برادر راهزن التماس می کرد و می گفت چاه کن است و گناهی مرتکب نشده اما فرمانروا در کوره خشم بود و هیچ کس در دفاع از آن نگون بختان دم بر نمی آورد. چون فرمانروا دست به شمشیر برد یکی از رایزنان پیر سالخورده گفت: وقتی برادر شما محاکمه شد، شما کجا بودید؟

فرمانروا به یاد آورد زمانی برادر خود او را به جرم دزدی و غارت از دم تیغ گذرانده بودند.

رایزن گفت: من آن زمان همین جا بودم، آن فرمانروا هم قصد جان نزدیکان برادر شما را داشت اما همانجا گفتم فرمانروای عادل، بیگناهان را برای ایجاد عدل نمی کشند.

فرمانروای یزد دست از شمشیر برداشت و گفت این بیچارگان را رها کنید.

حكايت فروتنی فریاپت



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

حكايت جوان پاک سرشت

بازرگانی ثروتی بسیار داشت و از سرد و گرم روزگار، تجربه های فراوان آموخته بود. چون به زمان پیری رسید، سه پسرش را طلبید و به آنان گفت: من همه ثروتم را به سه بخش مساوی تقسیم کرده ام که پس از مرگم، هر یک سهم خود ببرید و میان شما اختلافی پدید نیاید. اما یک قطعه جواهر گرانبها دارم که از پدرم به یادگار به من رسیده است. با خود اندیشیدم که با آن چه کنم؛ سرانجام تصمیم گرفتم خاطره های زندگی شما را بشنوم و به هر کس که بهترین عمل نیک را انجام داده، این جواهر پر ارزش را هدیه کنم.

پسران بازرگان از شنیدن این سخن، بسیار خوشحال شدند، پیرامون پدر حلقه زدند و به نقل خاطره های خویش پرداختند.

پسر بزرگ گفت: ای پدر! روزی جلوی رودخانه ایستاده بودم، دیدم کودکی در حال غرق شدن است و برای نجات خود، کمک می خواهد، بی درنگ خود را در آب افکندم و کودک بی گناه را از مرگ حتمی نجات دادم.

بازرگان گفت: کاری که تو کرده ای، بسیار خوب و شایسته است، اما جز ادای وظیفه چیز دیگری نبوده است.

پسر دوم گفت: چند ماه پیش با یکی از دوستان ثروتمندم، به سفر می رفتم. او در راه، بیمار شد، کیف پول و اشیای قیمتی خود را به من سپرد، بی آن که مدرک و سندی از من داشته باشد، متاسفانه بر اثر سکته قلبی، ناگهان بدرود حیات گفت. کسی از موضوع خبر نداشت و می توانستم تمام ثروت دوستم را تصاحب کنم، ولی امانت وی را، بی کم و کاست، به فرزندانش باز دادم.

پدر گفت: کار تو نیز شایسته تحسین و تمجید است، اما تو نیز مانند برادرت، به وظیفه ات عمل کرده و با این کردار نشان داده ای که جوان امین و درستکاری هستی.

پسر کوچک گفت: پدر جان! دوستی داشتم که سالیان دراز با هم رفیق بودیم، اما به تازگی به واسطه پاره ای اختلافات، میان ما دشمنی ایجاد شد، او خسارتی بسیار برایم پدید آورد و حتی چند بار قصد جانم کرد. روزی برای تفریح و گردش به کوهستان رفته بودم. او را دیدم که در کنار پرتگاهی خوابیده است. می توانستم او را به میان دره بیندازم و انتقام گذشته خویش را بگیرم، ولی چون این کار را بر خلاف عزت نفس و جوانمردی دیدم، از آن چشم پوشیدم. در عوض، او را از خواب بیدار کردم و از آن خطر نجاتش دادم و سپس به راه خود رفتم.

پیرمرد ناگهان از خوشحالی فریادی کشید و دستهای لرزانش را به سوی چشم هایش برد تا اشک های شادی اش را پاک کند. سپس گفت: آه پسرم ! تو جوان خوش قلب هستی، دستت را جلو بیاور ، این انگشتر گرانبها شایسته دست توست



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

داستان دانش آموز و خدا

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.

در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست .

ا



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

داستان ثروتمند شدن بخاطر نگهداري از پدر

مردی چهار پسر داشت. هنگامی  که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت: «یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟!» برادران با خوش حالی نگه داری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او  می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست!

پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آن که در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پرخیر و برکت است!

پسر صبح از خواب برخاست و همان  جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت. در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آن ها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد. پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن  را بیاوری، پول بیشتری می گیری

پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد. سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروتمندترین مردان روزگار شد



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

داستان ازدواج پسر

گویند زن و مرد روستایی در مورد ازدواج پسرشان حرف می زدند و در نهایت پیرمرد گفت : ما که از مال دنیا جز این «خر» چیزی نداریم به شهر می روم تا آن را بفروشم و خرج عروسی را مهیا کنم مدتی گذشت ولی آن را نفروخت و موضوع به فراموشی سپرده شد. بعد از مدتی پسر که موضوع را فراموش شده می دید از آن پس برای اینکه موضوع را یادآوری کند درمیان سخنان پدر و مادرخود می پرید و می گفت:پدرجان این حرف ها را رها کن از«خر» بگو.

ا



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

داستان مرد و زن

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است.

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان گذارد. به اين خاطر نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.

دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيق تر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو . ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد.

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:

عزيزم، شام چي داريم؟ جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزيزم شام چي داريم؟» و همسرش گفت:مگه کري؟ براي چهارمين بار ميگم: «خوراک مرغ»! حقيقت به همين سادگي و صراحت است.

مشکل، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم در ديگران نباشد؛ شايد در خودمان باشد.



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:55 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

داستان ايمان واقعي

روزي بازرگان موفقي از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غياب او آتش گرفته و کالا هاي گرانبهايش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتي به او وارد امده است .

فکر مي کنيد آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و يا اشک ريخت ؟

او با لبخندي بر لبان و نوري بر ديدگان سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت : "خدايا ! مي خواهي که اکنون چه کنم؟

مرد تاجر پس از نابودي کسب پر رونق خود ، تابلويي بر ويرانه هاي خانه و مغازه اش آويخت که روي آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما ايمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

ا



چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

حكايت هديه برای مهرداد دوم

حكايت هديه برای مهرداد دوم

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه (دامغان امروزی) وارد می شدند.

عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود.

آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند.

نماینده روم گفت: فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند.

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم (اشک نهم) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت: کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد.

اشک نهم با تعجب گفت: او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد. چگونه فردا به ایران خواهد تاخت؟

آن پیر سالخورده گفت: وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و به این خاطر هدیه می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست. این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است.

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند.

 روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت، لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند.

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند، کورنلیوس سولا نامه ای برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمان های گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد.

اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود. اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند.

بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید.

روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه (دامغان امروزی) وارد می شدند.

عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود.

آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند.

نماینده روم گفت: فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند.

پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم (اشک نهم) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت: کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد.

اشک نهم با تعجب گفت: او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد. چگونه فردا به ایران خواهد تاخت؟

آن پیر سالخورده گفت: وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و به این خاطر هدیه می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست. این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است.

اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند.

 روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت، لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند.

رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند، کورنلیوس سولا نامه ای برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمان های گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد.

اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود. اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند.

بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید.



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوک و آدرس cityjok.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان