جوک وداستان
دنیای جوک
چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

۳ داستان کوتاه و طنز گونه

 

 داستان جالب ” کارمند تازه وارد”


مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»

کارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.





داستان جالب ” دهقان و ارباب”

دهقان پیر، با ناله می گفت:
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟!
دخترم همه چیز را دوتا می بیند.!

ارباب پرخاش کرد که:
بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!

دهقان گفت:
چرا ارباب می بینم …
اما …
چیزی که هست، دختر شما همه ی این خوشبختی ها را «دوتا» می بیند … ولی دختر من، این همه بدبختی را … !


داستان جالب ” برو به جهنم ! “



در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.

صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.

مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.

گفت : پس به شیراز برو.

او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.

گفت : پس به تبریز برو.

گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.

صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.

مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.

 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:30 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

لعنت به مستراحی که برچسب قرمز و آبی شیرش برعکس خورده باشد.
 

لعنت به مستراحی که سوسک ها بدون اطلاع و هماهنگی سرشان را از چاه بیرون بیاورند.
 

لعنت به مستراحی که مرکز کانونی تحدّب کاسه اش روی صورت آدم باشد.
 

لعنت به مستراحی که قبل از نشستن کسی درش را بزند.
 

لعنت به مستراحی که آبش برود و آفتابه اش خالی باشد.
 

لعنت به مستراحی که پشت درش نوشته باشند: «لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان ب... .»
 

لعنت به مستراحی که صدا را 56 مرتبه اکو کند.
 

لعنت به مستراحی که شیلنگش از هفت جا سوراخ شده باشد.
 

لعنت به مستراحی که سر شیلنگش همیشه توی چاهش افتاده باشد.
 

لعنت به مستراحی که فاصله کاسه اش از دیوار پشتی فقط یک سانت باشد.
 

لعنت به مستراحی که فشار شیر آبش مثل شیر سماور است.



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.

شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و

اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:

هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:

آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!


مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:

یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!

مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!
 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

  راز و نياز يک لاف‌زن 

رو چارپايه نشست و گفت:
ـ حالا ديگه اين سرهنگ پير لاف زنم، اون‌جا تو ويرجينيا ـ مث آقاي وينگليف که قلم پامو زير لگدش گرفت ـ به التماس و دعا افتاده. يه شب زانو زده بود و استغاثه مي‌کرد. سرهنگ پا به سن گذاشته بود و مي‌خواست پيش از به ته خط رسيدن و رفتن به سرزمين موعود، التماس دعاشو با خدا درميون بذاره. اون شب صداشو بلند کرد و گفت:«خدايا، کمکم کن که درست باشم، درست عمل کنم، راست بگم و پيش از اومدن به حضورت، درست بميرم. کمکم کن که با سياپوستا به سروساموني برسم. من تو تموم زندگي‌م از اونا نفرت داشته‌م. خدايا، اگه من تو بهشت نمي‌رم، مطمئنم که تو جهنم با اون‌همه سياپوست که اون پايين منتظر ديدن منن، نمي‌رم. شنيدم که شيطون هم‌دست سياپوستاست، اگه شيطون هم‌نشين سياپوستا باشه، اونم مي‌باس يه يانکي باشه، که ديگه از من محافظت نمي‌کنه. خدايا منو به سرزميني ببر که مجبور نباشم تو جهنمي‌ساکن باشم که پر از سياپوستاست! استدعا دارم، اين خواسته منو مستجاب فرما! خدا جواب داد:«سرهنگ کوشنبري، صداي درخواست تو شنيدم، ديگه چه تقاضايي داري؟»
سرهنگ لاف زن پير التماس و استغاثه شو دنبال کردو گفت:
ـ خدا، خداي مهربون، خونوادة من خيلي فقيرتر از اون بوده يه لَلة سياپوست واسه هرکدوم از هشت بچة پدرم اجير کنه. من تو بچگي‌م بي لَله بودم. خدايا يه لَله تو بهشت به من عطا فرما! يه پيرزن سياپوستم واسه برق انداختن صندلاي طلايي و پاک کردن گرد و خاک بالام لازم دارم. خدايا، اگه تو بهشت سياپوستاي تحصيل کرده وجود دارن، جلو چشم من پيداشون نشه. تنها چيزي که من بيش‌تر از يه سياپوست تحصيل کرده از اون متنفرم، يه سياپوست دورگه ست. خدايا، اجازه نده نه با سياپوستاي نيويورک و نه با اونايي که با اتحاديه سياپوستا يا الينور روزولت دمخورن، تو بهشت هم‌صحبت باشم. منو به مراتع سياپوستا هدايت نکن! تو قادري تموم آدما رو به سفيدي برف بيافريني، منو از اختلاط با سياپوستا معاف کن! من هنوزم يه سياپوست آوازه خون مي‌شناسم که سفيد بود. چند شخصيت ديگه هم از اين قماش مي‌شناسم، که الان قصد ندارم وارد اين مقوله شم. واسه اين که يه مرد خدا اجازه نداره همه‌چي رو توضيح بده. ولي تو که به همه‌چي آگاه و بينايي، واسه چي يه سياپوست، يه چيز خاصه! خدايا منو ببخش مي‌خوام به خودم جرأت بدم و يه سوالي ازت بکنم: سياها رو واسه گرفتاري سفيد پوستا آفريدي؟ اونا رو اين‌جا رو زمين گذاشتي که مايه مصيبت و رنج غرب باشن؟ اتحاديه سياپوستا به محض گرفتن يه اينچ، يه راه‌آهن مي‌خوان. خط راه آهن رو که بهشون بدي، تموم راه‌آهن رو مي‌خوان. به زودي يه سفيد پوست، بدون اين‌که يه سياپوست پهلوش وايساده باشه، نمي‌تونه آواز بيا به سوي من مسيح رو بخونه. سياپوستا مي‌تونن تو آواز خوندن، ما رو از ميدون در ببرن. خدايا، من فکر مي‌کنم بد نباشه که دوباره مسيح رو به زمين بفرستي. الان وقت دوباره اومدنش رسيده. واسه اين که فکر مي‌کنم مسيح ندونه که تو اين دوره زمونه مدرن سياپوست چه مصيبتيه! اونا آفتن! با ما و کنار ما سوار قطار مي‌شن! تو اتوبوسا کنار ما مي‌شينن! بچه‌هاي کوچيک سياه شونو با بچه‌هاي سفيد ما راهي مدرسه مي‌کنن! حتي دارن زمزمه مي‌کنن که دوست ندارن ديگه تو زندون جداگانه نگهداري بشن! مي‌گن که زندون يه محل عموميه که ماليات‌شو اونام مي‌پردازن. خدايا، مالياتاي سياپوستا رو از مالياتاي سفيدپوستا، گوسفنداي سياپوستا رو از گوسفنداي سفيدپوستا و سربازاي سياپوستا رو از سربازاي سفيدپوستا، پيش از جنگ بعدي سوا کن! خدايا، پيش از اين که خيلي دير بشه، مسيح رو بفرست! خداي بزرگ، پروردگار مهربون، تنها پسر محبوب تو سوار ابراي آتيش‌زا کن و بفرست، تا اين دنياي کج و کوله رو دوباره به راه راست هدايت کنه و سياپوستا رو، پيش از اين که صداي طبل‌هاي خطر گوش فلک رو کر کنه، به جاي اولشون برگردونه! خدايا من خودم رو حاضر مي‌کنم که به پيشواز روز موعود برم. رداي سفيدمو مي‌پوشم و حاضر مي‌شم، که سوار ارابه شم. خوش ندارم سياپوستا رو ببينم که قطار شدن و دارن مي‌گن که ديوان عالي حکمي‌ صادر کرده که ارابة ملکوتم مختلط شده! اگه يه همچين خبري رو بشنوم، خداي من ترجيح مي‌دم همين‌جا رو زمين بمونم! واسه اين‌که تو اين‌جا دست کم فرماندار ارفابيوس هنوز طرفدار منه!
 

 

                                                خر دردمند و گرگ نعلبند

يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود.
خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلطيد. بعد از اينکه روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود.
روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان ول کرد و رفت.
خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که «يک عمر براي اين
بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام مرا به گرگ بيابان
مي سپارند و مي روند». خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يک وقت ديد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند.
گرگ درنده همينکه خر را در صحرا افتاده ديد خوشحال شد و فريادي از شادي کشيد و شروع کرد به پيش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد.
خر فکر کرد«اگر مي توانستم راه بروم، دست و پايي مي کردم و کوششي به کار
مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ولي حالا هم نبايد نااميد باشم و تسليم گرگ شوم. پاي شکسته مهم نيست. تا وقتي مغز کار مي کند براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود». نقشه اي را کشيد، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد اما
نمي توانست قدم از قدم بردارد. همينکه گرگ به او نزديک شد خر گفت:«اي سالار درندگان، سلام».
گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت:«سلام، چرا اينجا خوابيده بودي؟» خر گفت: «نخوابيده بودم بلکه افتاده بودم، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تکان بخورم. اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابي در اختيار تو هستم ولي پيش از مرگم يک خواهش از تو دارم».
گرگ پرسيد:«خواهش؟ چه خواهشي؟»
خر گفت:«ببين اي گرگ عزيز، درست است که من خرم ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است، همانطور که جان آدم براي خودش شيرين است البته مرگ من خيلي نزديک است و گوشت من هم قسمت تو است، مي بيني که در اين بيابان ديگر هيچ کس نيست. من هم راضي ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولي خواهشم اين است که کمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من بجا هست و بيحال نشده ام در خوردن من عجله نکني و بيخود و بي جهت گناه کشتن مرا به گردن نگيري، چرا که اکنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زورکي خودم را نگاهداشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم. در عوض من هم يک خوبي به تو مي کنم و چيزي را که نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم که با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخري.»
گرگ گفت:«خواهشت را قبول مي کنم ولي آن چيزي که مي گويي کجاست؟ خر را با پول مي خرند نه با حرف».
خر گفت:«صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم. خوب گوش کن، صاحب من يک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم براي من بهترين زندگي را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طويله ام را با آجر کاشي فرش مي کرد، تو بره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و بجاي کاه و جو هميشه نقل و نبات به من مي داد. گوشت من هم خيلي شيرين است حالا مي خوري و مي بيني. آنوقت چون خيلي خاطرم عزيز بود هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد. حالا که گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعلهاي دست و پاي من از طلا است و تو که گرگ خوبي هستي مي تواني اين نعلها را از دست و پايم بکني و با آن صدتا خر بخري. بيا نگاه کن ببين چه نعلهاي پر قيمتي دارم!»
همانطور که ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همينکه به پاهاي خر نزديک شد خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري که داشت لگد محکمي به پوزه گرگ زد و دندانهايش را در دهانش ريخت و دستش را شکست.
گرگ از ترس و از درد فرياد کشيد و گفت:«عجب خري هستي!»
خر گفت:«عجب که ندارد، ولي مي بيني که هر ديوانه اي در کار خودش هوشيار است. تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نکني!»
گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد. در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ از او پرسيد:«اي سرور عزيز، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچي تيرانداز کجا بود؟»
گرگ گفت:«شکارچي تيرانداز نبود، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم.»
روباه گفت:«خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردي؟»
گرگ گفت:«هيچي، آمدم شغلم را تغيير بدهم و اينطور شد، کار من سلاخي و قصابي بود، زرگري و آهنگري بلد نبودم ولي امروز رفتم نعلبندي کنم.
 

 

                                                                گربه سياه

این داستان از بنده نیست از خود نویسنده است.

داستاني را كه مي‌خواهم به روي كاغذ بياورم هم بس حيرت‌انگيز است و هم بسيار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوري كه حتي حواس خود من نيز حاضر به گواهي آن نباشد، تنها يك ديوانگي‌ست، و من ديوانه نيستم. بي‌گمان خواب هم نمي‌بينم. من فردا خواهم مرد و امروز مي‌خواهم روح خود را آرامش بخشم. مي‌خواهم وقايع را بدون تفسير و چكيده بازگو كنم. وقايعي كه با گذشت هر لحظه‌اش به خود لرزيدم، عذاب ديدم و گامي به سوي نابودي برداشتم. با اين همه كوشش نخواهم كرد همه چيز را بي‌پرده بيان كنم. وقايعي كه جز نفرت و بيزاري برنمي‌انگيزد. البته ممكن است به نظر پاره‌اي بيش از آن‌كه وحشت‌آور باشد، شگرف بنمايد. شايد هم بعدها ذهنيتي پيدا شود و توهمات مرا پيش پا افتاده ارزيابي كند. ذهنيتي آرام‌تر، منطقي‌تر و بسيار ملايم‌تر از ذهنيت من. ذهنيتي كه چنين رويدادهايي را دهشتبار نيابد و آن‌را تنها ثمره يك سلسله عليت‌هاي معمولي و طبيعي ارزيابي كند.
از همان دوران كودكي به خاطر شخصيت فرمان‌بردار و انسان دوستم از ديگران متمايز بودم. رقت قلب بيش از اندازه سبب شده بود تا رفقا تحقيرم كنند. شيفتگي ويژه‌ام به حيوانات، پدر و مادرم را برآن داشت تا اجازه دهند انواع گوناگون آن‌ها را داشته باشم و تقريباً تمام وقت خود را با آن‌ها بگذرانم. خوش‌ترين لحظاتم هنگامي بود كه به آن‌ها غذا مي‌دادم يا نوازششان مي‌كردم. اين ويژه‌گي در شخصيت با رشد سني فزوني مي‌گرفت و زماني كه مرد شدم نيز تنها وسيله سرگرمي‌ام شد.
براي آن‌هايي كه به سگي مهربان و باهوش دل بسته‌اند، نيازي به توضيح درباره كيفيت و ميزان لذت انسان از اين كار نيست. فداكاري حيوان براي جلب رضايت بر قلب كسي مي‌نشيند كه فرصت كافي جهت تعمق پيرامون دوستي ناپايدار و وفاي بسيار اندك انسان‌هاي معمولي را دارد.
من زود ازدواج كردم و از داشتن همسري مهربان احساس خوشبختي مي‌كردم. او با درك علاقه‌ام به حيوانات خانگي براي گرد آوري بهترين آن‌ها هيچ فرصتي را از دست نمي‌داد. ما تعدادي پرنده داشتيم. يك ماهي طلايي. سگي زيبا. چندتايي خرگوش. ميموني كوچك و يك گربه.
اين آخري حيواني بسيار قوي و زيبا بود. يكدست سياه و بسيار با هوش. اما وقتي گفت‌وگو به هوش وي كشيده مي‌شد همسرم كه باطناً خرافاتي بود بيدرنگ به همان اعتقادات قديمي عوام اشاره مي‌كرد و مي‌گفت: گربه‌هاي سياه جادوگراني هستند با ظاهر تغيير يافته. البته نه اين‌كه همواره اين قضيه را جدي بگيرد. و اگر من اشاره‌اي گذرا مي‌كنم تنها بدين سبب است كه هم اكنون به خاطرم رسيد. من پلوتن را –نام گربه پلوتن بود- به ديگر حيوانات ترجيح مي‌دادم. او دوست من بود و تنها از دست من غذا مي‌خورد. به هر كجاي خانه مي‌رفتم او نيز دنبالم بود و به سختي مي‌توانستم مانع وي شوم تا ديگر در خيابان به دنبالم راه نيفتد.
دوستي ما سال‌ها به همين گونه ادامه يافت. سال‌هايي كه با گذشت‌شان اندك اندك مجموعه شخصيت و خوي من –به‌خاطر زياده روي بي‌حد در پاره‌اي كارهاي شرم آور- تغيير كرد. هر روز بيش از پيش گوشه‌گيرتر، زود رنج‌تر و نسبت به احساسات ديگران بي‌توجه‌تر مي‌شدم. به خودم اجازه دادم تا با همسرم تندخويي كنم و خود خواهي‌هاي مبالغه آميزم را به وي تحميل كنم. حيوانات بيچاره هم طبيعتاً چنين تغيير شخصيتي را احساس مي‌كردند. من نه تنها به آن‌ها اعتنايي نمي‌كردم بلكه با آن‌ها به خشونت هم رفتار مي‌كردم. با اين وجود تعلق خاطر به پلوتن هنوز مانع مي‌شد تا با او رفتار بدي داشته باشم. ديگر هيچ گونه احساس ترحمي نسبت به خرگوش‌ها، ميمون، و حتي سگمان نداشتم و اگر از روي دوستي يا تصادفاً در مسير حركتم قرار مي‌گرفتند، وجودم انباشته از شرارت و بدجنسي مي‌شد –و چه شرارتي مي‌تواند با شرارت ناشي از نوشيدن الكل قابل قياس باشد؟_ و سرانجام پلوتن، كه ديگر پير و بنابر اين كمي تندخو شده بود، به شخصيت بد نهاد من پي برد.
يك شب هنگامي كه مستِ مست از پاتوق شبانه‌ام به خانه بازگشتم، احساس كردم گربه از نزديك شدن به من پرهيز مي‌كند. او را كه گرفتم از ترس خشونتم، دستم را گاز گرفت و خراشي جزئي ايجاد كرد. به يك‌باره خشمي اهريمني بر وجودم استيلا يافت و از خود بي‌خود شدم.
گويي روح انساني از كالبدم پر كشيده بود. به سبب زياده روي در شراب‌خواري كينه‌اي شيطاني تار و پود وجودم را انباشت. از جيب جليقه چاقويي بيرون آورد، بازش كردم، گلوي حيوان درمانده را گرفتم و در يك آن، يكي از چشم‌هايش را از كاسه بيرون آوردم!
من از نوشتن اين بي‌رحمي ابليس گونه‌ام سرخ مي‌شوم، مي‌سوزم و مي‌لرزم!
صبح، با از ميان رفتن نشانه‌هاي الكل شب پيش، منطقم بازگشت. به سبب جنايتي كه مرتكب شده بودم احساس پشيماني و نفرتي نيم بند وجودم را فرا گرفت. اما اين احساس بسيار مبهم و ضعيف بود و به روحم لطمه چنداني وارد نياورد. باز به زياده روي در مي‌گساري ادامه دادم و به زودي خاطره جنايتم در پس گيلاس‌هاي شراب گم شد.
گربه آرام آرام بهبود مي‌يافت و گرچه قيافه‌اي ترسناك پيدا كره بود اما به نظر مي‌رسيد زجر چنداني نمي‌كشد. به عادت گذشته در خانه مي‌گشت اما همواره وحشت زده از نزديك شدن به من پرهيز مي‌كرد. ابتدا ته مانده احساس عاطفي‌ام از گريز آشكار موجودي كه پيش از آن، آن همه مرا دوست مي‌داشت، جريحه دار مي‌شد؛ اما اين احساس هم به زودي جاي خود را به كينه داد و ذهنيت تبهكارم در سراشيبي غير قابل بازگشت افتاد. در چنان ذهنيتي ديگر جايي براي فلسفه وجود ندارد. من ايمان دارم تبهكاري يكي از اولين تمايلات جبري بشري است. يكي از اولين كشش‌ها يا احساساتي كه به شخصيت آدمي جهت مي‌دهد. چه كسي از ارتكاب صد باره كار احمقانه يا رذيلانة خود در شگفت نمانده؟ كاري كه مي‌دانسته نبايد مرتكب شود. آيا ما علي‌رغم قوه تميز عالي خود، باز تمايل به تجاوز به آن چه قانون ناميده مي‌شود و ما نيز آن را به عنوان قانون پذيرفته‌ايم، نداريم؟ من اين ذهنيت تبهكار را سبب انحراف نهايي خود مي‌دانم. انحرافي كه مرا به سوي آزار و سرانجام ارتكاب جنايت نسبت به آن حيوان بي آزار كشاند. عشق به شرارت، عطش بي پايان روح است براي خود آزاري.
يك صبح، خونسرد گرهي بر گردنش زدم و از شاخه درختي آويزانش كردم. لحظه‌اي بعد اشك جان‌كاه ندامت چشمانم را پوشانده بود. او را دار زدم چون مي‌دانستم پيش از آن دوستم مي‌داشته. چون مي‌دانستم هيچ كاري كه سبب خشم من شود انجام نداده. دارش زدم چون مي‌دانستم به اين ترتيب مرتكب گناه مي‌شوم. گناهي نابخشودني كه روحم را براي هميشه به رسوايي مي‌كشاند. گناهي آن چنان عظيم كه حتي رحمت بي پايان خداوندي هم –اگر چنين چيزي ممكن باشد- شامل حالش نمي‌شود.
شب همان روز جنايت، به دنبال فرياد «آتش!» از خواب پريدم. پرده‌هاي تخت خوابم در ميان زبانه‌هاي آتش مي‌سوخت. تمام خانه مي‌سوخت. بالاخره به هر ترتيب بود من، همسرم و پيشخدمت‌مان توانستيم جان سالم به در بريم. همه‌جا ويران شده بود. همه چيزم از كف رفته بود. از همان زمان، ديگر در نوميدي غلتيدم. گرچه آن‌قدر ضعيف نيستم تا در پي رابطه‌اي ميان سفاكي خود با آن فاجعه باشم اما وقايع زنجيروار بعدي را هم نمي‌توان ناديده انگاشت.
روز بعد از آتش سوزي، به ارزيابي ويراني پرداختم. ديوارها به جز يكي، درهم فرو ريخته بودند. ديوار پا بر جا به خلاف آن‌هاي ديگر تيغه‌اي بيش نبود و حدوداً ميان عمارت، درست مماس با تختخواب قرار داشت. قسمتي از اين بخش عمارت در برابر آتش سوزي مقاومت كرده بود –سبب آن هم دوباره سازي اخير بود- نزديك ديوار عده زيادي گرد آمده بودند. چندين نفر هم به دقت و با توجهي خاص گوشه و كنار را بازرسي مي‌كردند. عبارات، شگفت‌آور است! عجيب است! و نظاير آن كنجكاويم را برانگيخت. نزديك ديوار رفتم. تصويري برجسته برسطح هنوز سفيد ديوار حك شده بود. تصوير غول آساي يك گربه. دقت تصوير حيرت آور بود. حيوان با رسيماني بلند به دار آويخته شده بود. از ديدن آن هيئت شبح گونه –بي‌گمان جز شبح چيز ديگري نبود- بر جاي ميخكوب شدم. براي چند لحظه وحشت سرتاپايم را فرا گرفت. اما بلافاصله به كمك منطق، قضيه را براي خود حل كردم: من گربه را در باغ دار زده بودم و به دنبال فرياد كمك، جمعيت زيادي وارد باغ شده بود. بنابراين بي شك كسي ريسمان حيوان را باز كرده و از پنجره اتاق به درون پرتاب كرده بود تا مرا از خواب بيدار كند و حيوان بيچاره در همان حال پرواز ميان ديوار ديگر اتاق كه در حال فرو ريختن بود و ديوار سالم له شده بود. تركيب گچ تازه ديوار و آمونياك جسد و گرماي آتش هم سبب ثبات تصوير شده بود.
هر چند بدين ترتيب به سادگي، خودم –اگر نگويم وجدانم- را مجاب كردم، اما به هر رو موضوع تاثير عميقي بر ذهنيتم باقي گذاشت. مدت چند ماه شبح گربه رهايم نمي‌كرد. به نظر مي‌آمد گونه‌اي احساس عاطفي به روحم بازگشته باشد. هر چند بي‌ترديد احساس ندامت نبود. گاه به خاطر از دست دادن حيوان حس دلسوزي نيم‌بندي بر وجودم چيره مي‌شد و حتي تصميم گرفتم به دنبال حيواني با همان هيئت بگردم تا جانشين او كنم.
يك شب كه سرگشته و ملول در يكي از فضاحت خانه‌هاي هميشگي خود نشسته بودم، ناگهان توجهم به سوي جسمي سياه جلب شد. جسم روي چليك بزرگ شراب قرار داشت. چند لحظه خيره نگاهش كردم و حيران ماندم، چون هنوز برايم قابل تشخيص نشده بود. نزديك رفتم و با دست آن را لمس كردم، يك گربه سياه بود –گربه اي فربه و سياه- درست مانند پلوتن. تنها با يك تفاوت: پلوتن حتي يك موي سفيد در تمام بدن نداشت. اما اين يكي روي سينه خود سفيدي نامشخص و مبهمي داشت. هنوز به درستي او را نوازش نكرده بودم كه از جاي برخاست و خرناسي كشيد و خود را بدستم ماليد. گويي مفتون توجهم شده بود. پس موجودي كه مدت‌ها در جستجويش بودم يافته بودم. بلافاصله نزد صاحبش رفتم و پيشنهاد خريدش را دادم. پولي نگرفت، گفت پيش از آن هرگز گربه را نديده است. يك‌بار ديگر نزديك گربه رفتم و او را نوازش كردم. به هنگام بازگشت، او نيز به دنبالم آمد و من هم اجازه اين كار را به او دادم. در راه، گه‌گاه خم مي‌شدم و نوازشش مي‌كردم. وقتي به خانه رسيد، انگار به خانه خود آمده است و خيلي زود دوست وفادار همسرم شد.
به زودي احساس نوعي نفرت از او در وجودم زبانه كشيد و اين دقيقاً خلاف اميدواريم بود. نمي‌دانم چگونه اين حالت به وجود آمد و چرا ملايمت و بردباري او حالم را دگرگون مي‌كرد. نرم نرمك احساس دلزدگي و ملال به نفرتي آشكار تبديل شد. ديگر از او همانند يك طاعوني مي‌گريختم و شايد احساس شرم گونه از خاطره سفاكيم مانع مي‌شد تا با او هم بدرفتاري كنم. چند هفته از آزار و بد رفتاري با وي پرهيز كردم. اما به تدريج و آرام آرام به جايي رسيدم كه نفرتي بيان نكردني نسبت به او وجودم را فرا گرفت و از او هم‌چون دم طاعوني مي‌گريختم.
بي‌گمان يكي از دلايل نفرتم يك چشم بودن او بود. زيرا درست فرداي آوردنش متوجه شدم او نيز مانند پلوتن از داشتن يك چشم محروم است و شايد همين مساله سبب شد تا او به همسرم نزديك‌تر شود و الفتي ناگفتني ميان آن‌ها برقرار شود. ميان او همسرم با آن احساسات لطيفش كه پيش از آن سرچشمه ساده‌ترين و ناب‌ترين لذات من بود. هرچه نفرت من از گربه بيشتر مي‌شد، علاقه او به من بيشتر مي‌شد و با لجاجتي عجيب كه درك آن براي خواننده مشكل است قدم به قدم همراهي‌ام مي‌كرد. هرگاه مي‌نشستم يا زير صندلي‌ام چمباتمه مي‌زد، يا روي زانوانم مي‌نشست و نوازشم مي‌كرد و اگر از جاي بر مي‌خواستم تا قدمي بزنم ميان پاهايم مي‌لوليد و گاه تقريباً سبب مي‌شد سكندري بخورم. و يا با فرو بردن پنجه‌هاي بلند و تيز خود در لباس‌هايم خود را به سينه‌ام مي‌رساند. در چنين لحظاتي آرزو مي‌كردم مي‌توانستم با ضربه مشتي هلاكش كنم. اما هم ياد اولين جنايت و هم بايد اعتراف كنم كه وحشت بي‌اندازه از حيوان مانع اين كار مي‌شد. اين وحشت، وحشت جسماني نبود بازگويي اين هم فراوان رنجم مي‌دهد و شايد اين به دليل شرم از اعتراف باشد. آري حتي در سلول مجرمين نيز اعتراف به سبب وحشت و نفرتي كه حيوان در من بر مي‌انگيخت و نشان از خيالات واهي داشت شرم‌آور است.
همسرم بارها توجه مرا به لكه سفيد روي سينه حيوان جلب كرده بود. همان لكه‌اي كه تنها تفاوت ميان او بود با گربه‌اي كه كشته بودم. بدون ترديد خواننده به ياد دارد كه ابتدا گنگ و نامشخص بود اما آهسته آهسته و به مرور، علي‌رغم كوشش بسيار براي واهي دانستن آن، مشخص و مشخص‌تر مي‌شد. اكنون ديگر آن را آشكارا مي‌ديدم و از ديدن آن برخود مي‌لرزيدم. انگيزه نفرت و وحشتم و اين كه خود را از شر او هم خلاص كنم، درست همين بود. –البته اگر شهامتش را مي‌داشتم- لكه تصوير كريه و شوم چوبة ‌دار! آوخ چوبه وحشتناك دار! چوبة نفرت و جنايت! چوبة عذاب و مرگ!
من ديگر بدبخت‌ترين موجود بشري بودم و سبب اين بدبختي، حيواني وحشتناك بود! كه من با نفرت تمام برادر او را كشته بودم. من، مرد تربيت شده و انساني به تمام معني، گرفتار بدبختي غير قابل تحملي شده بودم! افسوس! ديگر خوشبختي برايم مفهومي نداشت. نه شب و نه روز! در تمام طول روز، آن موجود وحشتناك كه يك لحظه تنهايم نمي‌گذاشت و در خلال شب هم هر لحظه كه كابوس هراسناك مرگ رهايم مي‌كرد، نفس مرطوب و وزن سنگين وي را روي سينه‌ام احساس مي‌كردم! فشار روحي آن چنان در تنگنايم قرار داد كه خوي محزون و ته مانده انسانيت خود را نيز از دست دادم و خبث طينت و نفرت، تنها انديشه دروني‌ام شد. با اين همه، همسرم هرگز لب به شكايت نمي‌گشود و ستم‌هاي روز افزون مرا با شكيبايي دهشتباري تحمل مي‌كرد. از شكيبايي تحمل ناپذير وي روح سركشم گرفتار خشمي توفان‌زا مي‌شد.
يك روز براي كاري روزمره راهي زير زمين عمارت قديمي، كه فقر وادارمان مي‌كرد در آن زندگي كنيم، شدم. همسرم و گربه سياه نيز همراهي‌ام كردند. هنگامي كه از پله‌هاي با شيب تند پايين مي‌رفتيم، گربه به عادت هميشگي پيشاپيش و تقريباً در ميان پاهاي من حركت مي‌كرد و در يك آن، چنان به پاهايم چسبيد كه نزديك بود با سر از پله‌ها سقوط كنم.
خشمي جنون آسا وجودم را فرا گرفت. ترس كودكانه خود را فراموش كردم و با تبر به حيوان حمله بردم. اما پيش از آن كه ضربه را فرود آورم، همسرم مانع شد و همين دخالت، به جنون من نيرويي اهريمني بخشيد. بازوي خود را از دستش رها ساختم و با تبر بر مغز خودش كوفتم. بي‌كمترين ناله‌اي بر زمين افتاد و در دم جان داد. بيدرنگ تصميم گرفتم جسد را پنهان كنم. مي‌دانستم سربه نيست كردن آن در خارج از خانه چه در روز و چه در خلال شب خالي از خطر نخواهد بود. زيرا هر آن ممكن بود همسايه‌ها متوجه شوند. نقشه‌هاي زيادي از ذهنم گذشت. لحظه‌اي به اين فكر افتادم تا جسد را تكه تكه كرده در آتش بسوزانم. بعد خواستم گودالي كف زير زمين حفر كنم. دقايقي كه گذشت تصميم گرفتم آن را در چاه حياط بيندازم. يك لحظه به فكر افتادم جسد را همانند كالايي در صندوق بسته بندي كرده و شخصي را مامور كنم تا آن را به خارج از منزل ببرد. سرانجام چاره‌اي را مناسب‌تر از چاره‌هاي ديگر يافتم. تصميم گرفتم او را مانند كشيشان دوران تفتيش عقايد قرون وسطي درون ديوار زير زمين مدفون كنم.
گويي زير زمين را براي همين كار ساخته بودند. ديوارها كه بدون دقت ساخته شده بودند، به تازگي سفيد كاري شده بودند و رطوبت مانع سخت شدن گچ آن‌ها شده بود. افزون بر اين در بخشي از ديوار برآمدگي مناسبي وجود داشت، شبيه بر آمدگي دودكش بخاري يا اجاق ديواري كه ظاهر ديوار آن هم شبيه ساير قسمت‌هاي زير زمين بود. بي‌گمان مي‌توانستم به سادگي آجرهاي آن قسمت را بردارم؛ جسد را پشت آجرها قرار دهم و دوباره آن‌ها را به گونه نخست روي هم بچينم، بي‌آن كه كوچك‌ترين احتمالي براي كشف جسد وجود داشته باشد. آري در محاسبه‌ام اشتباه نكرده بودم. به كمك ميله‌اي آهنين آجرها را به راحتي يكي پس از ديگري بيرون كشيدم و پس از آن كه جسد را به دقت درون ديوار قرار دادم دوباره آن‌ها را در جاي اول خود چيدم. مدتي زحمت كشيدم تا توانستم گچي درست با همان رنگ سابق تهيه كنم و سطح كنده شده را بپوشانم. نتيجه كار بسيار رضايت بخش بود و اوضاع بر وفق مراد. جاي كوچك‌ترين دست‌خوردگي به چشم نمي‌خورد. با وسواس فراوان پاي كار و گوشه و كنار زير زمين را تميز كردم و نگاهي پيروزمندانه گرداگرد خود انداختم. دست كم براي يك بار زحماتم به ثمر نشسته بود! بيدرنگ به جستجوي حيواني كه سبب آن بدبختي بزرگ شده بود پرداختم. ديگر تصميم گرفته بودم او را هم بكشم. اگر همان لحظه به چنگم مي‌افتاد سرنوشتش روشن بود. اما گويي حيوان حيله‌گر با احساس خطر از حمله اول، آب شده، به زمين فرو رفته بود و مراقب بود تا در چنان حالي پيش رويم آفتابي نشود. نبود آن موجود نفرت‌انگيز، آرامشي ژرف در من به وجود آوردم و آن شب اولين شبي بود كه آسوده خيال به صبح رساندم. آري من با وجود سنگيني بار جنايت در دوشم، آسوده خفتم. دومين و سومين روز هم سپري شد بي‌آن كه از جلاد خبري شود. ديگر مانند انساني آزاد نفس مي‌كشيدم و اهريمن وحشت آفرين براي هميشه خانه را ترك گفته بود! و من ديگر هرگز او را نمي‌ديدم. از احساس خوش‌بختي در پوست نمي‌گنجيدم و جنايت هولناك نرم نرمك به دست فراموشي سپرده مي‌شد. مراستم تحقيقات اوليه به سادگي و به گونه‌اي كاملاً رضايت بخش انجام گرفت و دستور كاوش خانه صادر شد. من با اطمينان از نتيجة روشن كاوش، به زندگي سعادت بار آينده‌ام مي‌انديشيدم.
روز چهارم، گروهي مامور بي‌ آن‌كه انتظارشان را داشته باشم به خانه آمدند و به دقت سرگرم تجسس شدند. اما من با اطمينان كامل به پنهان‌گاه جسد، خم به ابرو نياوردم و از دلهره خبري نبود. به درخواست ماموران، در تمام مدت تجسس، آن‌ها را همراهي كردم. هر جاي مظنون را كاويدند و هيچ گوشه‌اي را ناديده نگذاشتند. سرانجام براي سومين يا چهارمين بار وارد زير زمين شدند. كوچكترين ترسي به خود راه ندادم. قلبم با آرامش طبيعي كار مي‌كرد. در تمام مدت، دست به سينه، آسوده خاطر، درازا و پهناي زير زمين را مي‌پيمودم. ماموران خشنود از جستجوي دقيق بساط خود را برچيدند و آماده رفتن شدند. ديگر ياراي سركوبي شادماني خود را نداشتم. دست كم بايد جمله‌اي به نشانه پيروزي و اين‌كه آن‌ها را از بيگناهي خود مطمئن سازم بر زبان مي‌راندم. وقتي خواستند از پله‌ها بالا بروند تحمل از كف دادم و رو به آن‌ها كردم:
- آقايان! خوشحالم از اين كه سوةظن شما برطرف شده. براي همه شما آرزوي سلامتي مي‌كنم. اميدوارم از اين پس رفتارتان كمي مودبانه‌تر باشد. آقايان! در ضمن لازم است يادآوري كنم كه اين خانه بسيار خوب ساخته شده...
ديوانه‌وار و گستاخانه صحبت مي‌كردم. بي‌آن كه به درستي دريابم چه مي‌كنم:
- ...به جرات مي‌توانم بگويم قابل ستايش است. به ويژه ديوارها... داريد مي‌رويد، آقايان؟ اين ديوارها عجيب محكم ساخته شده‌اند.
و در آن لحظه، با گستاخي خشم آلوده‌اي انتهاي عصاي خود را درست به همان قسمتي كه جسد همسرم را قرار داده بودم، كوبيدم. آه خداوند مرا از چنگال اهريمن حفظ كند. هنوز بازتاب ضربه عصا به درستي سكوت را نشكسته بود كه صدايي از دل ديوار پاسخ داد! صدا نخست ناله‌اي گنگ و بريده بريده بود؛ همانند هق‌هق كودكي، و آن‌گاه آرام آرام بلند و پرطنين و غير انساني شد – زوزه‌وار. فريادي نيم نفرت نيمي پيروزي- صدايي كه تنها از جهنم بر مي‌خيزد. صداي موحشي كه هم، دوزخيان زير شكنجه سر مي‌دهند و هم اهريمنان شاد از عذاب جاويدان. بيان احساساتم در آن لحظات، نشان ناداني‌ست. داشتم بيهوش مي‌شدم. كوشيدم با تكيه بر ديوار روي پا بايستم. ماموران بهت زده و هراسان براي يك لحظه بي‌حركت ماندند؛ آن گاه دستان پولادينشان به ديوار حمله برد. تمام قسمت باز سازي شده، يك‌باره فرو ريخت و جسد بدهيبت آشكار شد. سر از ميان چاك برداشته بود خون اطراف آن دلمه بسته بود و حيوان خبيث با تنها چشم شرربار خود روي جسد چمباتمه زده بود. حيوان حيله‌گري كه مرا به جنايت واداشت و زوزه نابهنگامش به چنگال جلادم افكند. من آن هيولا را نيز درون ديوار مدفون كرده بودم



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:17 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

ک لری

 

 لره ميره استخر شنا کنه اهنگ تايتانيک ميذارن جو ميگيره غرق ميشه



یه روز یه لره میره دکتر میگه اقای دکتر ما بچه دار نمیشیم دکتر میگه چند وقته ازدواج کردین میگه ۱هفته دکتر میگه اینی که گرفتی زنه نه زود پز


يه روز يه لره عصباني ميشه به شكمش ميگه :چقدر من كار كنم تو بخوري .شكمش جواب ميده ميخواي من كار كنم تو بخوري



لره مسجد می سازه هیچ کس نمیره نماز بخونه تابلو میزنه : نماز بدون وضو ..... شکسته .... نشسته ..... گوز آزاد


يه روز يه لره شكر مي خره براي اينكه مورچه نخوره روش مي نويسه نمك.



روی بیلبورد زده سیو همان سیب است لره میگه: دروغ میگه من خوردم صابون بيد.


لره قاضي ميشه بهش ميگن حكم كن، ميگه پيك!



دریای غم ساحل ندارد. لرا همشو آسفالت کردند.


لره می‌خواسته غرق مناجات بشه، جلیقه نجات می‌پوشه.



يه روز يه لره م ي گ و ز ه يه متر میپره هوا، ميگن: چی شد؟ ميگه: تو دنده بود.


لره دیش ماهوارشو می‌ذاره روی پشت بوم، روش می‌نویسه: کولر



به لره ميگن حموم چند بخشه؟ ميگه: دو بخشه، زنونه و مردونه.


لره باباش ميميره، ميره خاکش کنه، جو ميگيردش، فيتيله پيچش هم ميکنه!



لره ميخواسته ترتيب گاوشو بده، گاوه ميگه: ما، ما! لره ميگه: خفه‌شو، اول ما، بعد تو!


يه روز يه لره ازلرستان ميادتهران توخيابون يه ماتيز ميبينه ميگه عجب جاروبرقي بزرگي



لره 1 پازل رو بعد دو سال حل ميكنه به دوستش ميگه اونم ميگه فكر نميكني يه كم طول كشيده؟ ميگه نه روش نوشته واسه 10-7 سال


فيلسوف لر : زندگي مستطيل سبزيست كه سه ضلع دارد عشق و كار



يك لر بالا پشت بام اسفالت مكنه واسفالت اضافه مي آره چكار مكنه سرعت گير درست مي كنه


يك شب تلوزبون فيلم سينمايي گذاشته بوده، تو فيلم مرده به زنش ميگه: شب بخير لورا. يهو تو لرستان ملت همه تلوزيون رو خاموش ميكنند، ميرن ميخوابن



يه لره سوار هوا پيما ميشه ه بغل دستيش ميگه اقا شما چه کاره اي اون ميگه متخصص پوست لره بهش ميگه ما چند تا پوست بز خونمون داريم چند ميخري



يه روز يه ترکه يه نوار ويديويي ميبره ميده به لره ميگه : بذار گوش کنيم . لره ميگه : واقعا راست ميگن ترکا خرن . آخه نوار کاميون رو ميذارن تو سواري ؟


ترکه ولره میرن مکه ترکرو جو میگیره میگه آخه خدا چرا مردی لره میگه خره خدا که نمیمیره خدا شهید میشه



از لره میپرسن ۱۲ فروردین چه روزیه؟؟؟ میگه روزی که میریم جا می گیریم برای ۱۳به در!!!


تركه و لره ميرن اكس پارتي تركه هلكوپتري مي ره لره با آرپي جي7 مي زنتش !!!



به لره میگن شما ایمیل دارید؟میگه نه خیلی ممنون من ناهار خوردم


اولین و اخرین و تنها سلاح جنگی لرها . . . . پاره اجر



لره ميره مكه، برعكس همه طواف ميكنه. ميگن چرا برعكس طواف ميكني؟ ميگه شما از اونور دنبالش كنين، من از اينور ميگيرمش!



لره هر روز زنگ يك كليسا رو مي‌زده و در مي‌رفته. آخر پدر روحاني شاكي ميشه،‌ يك روز پشت در كمين مي‌كنه، تا طرف زنگ مي‌زنه، ‌خرشو مي‌گيره و مي‌پرسه چيكار داري؟ يارو حول ميشه،‌ با تتپته ميگه: ببخشيد، حضرت عيسي هست؟!


لره یه تلویزیون می خره .می ره کنترلشو پس می ده .می گه:آقا ماشین حساب توش بود حروم خوری به ما نیومده.



لره با خدا قهر می کنه اول دفترش می نویسه به نام بعضی ها.


ترکه و لره داشتن با هم حرف می زدن: لره: تو کجا به دنیا اومدی؟ ترکه: تو بیمارستان!! لره: آخی مریض بودی؟!!!



یه لر دهاتی عروس تهرانی می گیره ، تو عروسی تهرانیا می گن: سبدسبد گل یاس،عروس ما چه زیباست لرها برای اینکه کم نیارن میگن: گونی گونی پشگل،عباسعلی خوشگل


از لره می پرسن نظرت راجع به 4 مقوله فکر،شعور،عقل و درک چیه ؟می گه ما به اینا میگیم چهارمحال بختیاری



لره ميگوزه .بچه هاش ميزنن زير خنده. در حالي كه اشك تو چشماش جمع ميشه ميگه: خدايا اين شاديو از بچه هام نگير


مغز یه لر رو می شکافن ببینن چی نوشه .وقتی باز می کنن می بینن یه ترک نشسته داره فکر می کنه



لره تو جوب آب تف ميكنه ميره دنبالش پاشو بزاره روش !!!!!


لره میاد تهران می بینه همه آستین کوتاه پوشیدن با خودش میگه : پس این تهرانی ها دماغشونو با چی پاک میکنن؟؟؟؟



لره ميره راهپيمايي، مي‌بينه شلوغه برميگرده


به لره ميگن: اگه رييس جمهور بشي چكارميكني؟ لره ميگه پارتي پيدا ميكنم ميرم شركت نفت!



لره در دانشگاه تاريخ ميخونده. ازش ميپرسند رشته تو چيه؟ ميگه مهندسي اموات!


لره رو برق ميگيره فيوز ميپره. فيوز رو ميزنن لره ميپره!



لره نامزدش می گ... از خنده سكته ميكنه , تو اعلاميه اش مي نويسن بادي وزيد گلي پرپر شد ..


از يه لره ميپرسن آيا در لرستان مردان بزرگ هم به دنيا اومدن ؟لره ميگه نه لرا فقط بچه به دنياميارن.



 يه روز به لره ميگن با درخت بيد جمله بساز ميگه:توحياط ما يه درخت بيد بيد ميگن:بيد نه وبود ميگه:تو حياط مايهدرخت بود بيد.

 

 

www.sargarme.loxblog.com


 

..



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:16 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

 

جک فقط بخند.

 

جک ماه رمضان


فرا رسیدن ماه زولبیا و بامیه .

بیخوابی شبانه . گرسنگی روزانه. روز شماری ماهانه .

پرخوری سحرانه . افطاری شاهانه . و توقع آمرزش سالانه









ماه رمضان بر تو ای دوست گلم که دم افطاری تخته گاز داری میری خونه مبارک باد..

جمعیت مبارزه با سوء تغذیه شدید



به غضنفر مي گن نظر شما راجع به ماه رمضان چيه ؟ مي گه والا خيلي خوبه فقط يه ذره زولبيا باميه اش رو زياد کنن بهتر مي شه







به غضنفر میگن عجب مملکت خر تو خری داریم میگه آره بابا من 3 بار رفتم سربازی هیچکی نفهمید!



طرف ميره نونوايی ، يه 5 ريالي ميده به نانوا ،

نانوا ميگه : 5 ريالی كه نون نميشه ! طرف ميگه :

صداشو در نيار من ماكسی ميليانوس هستم !



غضنفر آهنگ خالی گوش می کرده میزنه زیر گریه میگن چرا گریه می کنی؟ با بغض میگه آخه خوانندش لاله!

***
میخه میفته تو آب زنگ می زنه در میره!

***

شعر غغنفر برا دوست دخترش :
صبح که در پنجرتون وا میشه
ظهر که در پنجرتون وا میشه
شب که در پنجرتون وا میشه
وای که چقدر پنجرتون وا میشه
***
به غضنفر می گن : شما آشغالاتون رو تو چی می ریزید ؟
می گه : لای نون
می گن : لای نون ؟
می گه : نمی دونم ، لای نون یا نای لون
***
غضنفر از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. غضنفر می گه: آهان فهمیدم، شلنگه



دکتر از غضنفر میپرسه: این همه قاشق تو شکم تو چیکار میکنه؟!! میگه: خودتون گفتین روزی یه قاشق بخور
***
از غضنفر می پرسن نخست وزیر به انگلیسی چی می شه؟
می گه :First And Under !!!

****

به غضنفر ميگن: چند تا حيوون نام ببر كه پرواز كنه. ميگه:‌ كبوتر، كلاغ، خر! بهش ميگن: بابا خر كه پرواز نميكنه! ميگه: بابا خره ديگه، يهو ديدي پرواز كرد!

****

غضنفر تو اتوبوس يه دختره خوشگل رو ميبينه،‌ پياده كه ميشه شماره اتوبوس رو بر ميداره!

***

به چراغعلی میگن تو چرا ریش نداری؟ میگه من به مامانم رفتم!

***

صرف فعل نشستن به گویش چراغعلی: مو بنشینم، تونم بنشینی، اونم بنشینه، ما که بنشینم، شمام که بنشینید، دیه جا نی اونا بنشینن!

****

يه روز سه تا ديوونه رو مي اندازن تو يه اتاق دو تاشون مى رقصن، يکيشون هم ميگه: سبز – آبى – قرمز ازش مي پرسن چرا اين جورى مي گى؟ ميگه من رقص نورم!!!



تو اتاق عمل بيمارستان مغز يك میوه فروش رو با يك روضه خوان عوض میکنن . بعد از بهبودي رفتن ديدند ميوه فروشه ميگه اگه خدا بخواد سيب كيلو 300 تومان و . . . رفتند مسجد ديدند روضه خونه تند تند دستاشو به هم مي زنه و ميگه بدو بدو كه امام حسينو كشتند . . .

****

مادر پسره براش میره خواستگاری، پدر دختره میپرسه خوب پسرتون چه کاره هست؟
مادره میگه: پسرم دیپلماته پدر دختره میگه: اوه چه عالی! یعنی چی؟ مادره میگه: یعنی از وقتی پسرم دیپلمش گرفته همینطوری ماته

***

یارو لنگ بوده با کشتي ميره سفر… وقتي برميگرده رفيقش ميگه خب سفر خوش گذشت؟؟ ميگه نه بابا همش استرس داشتم هي مي گفتن لنگرو بندازين تو آب

***

از بچه یه آخونده میپرسن بابات چیکارست روش نمیشده بگه آخونده میگه کمربند مشکی قرآن داره

****

رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه!



به پدر حسین فهمیده میگن نظرت درباره پسرت چیه؟ میگه برو بابا هنوز دارم قسط تانك رو میدم!

***

دو تا سوسک پولدار ازدواج می کنند. ماه عسل میرن توالت فرنگی!



مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که می‌توان با چکش خرد کرد، سخت‌افزار و آن قسمت را که فقط می‌توان به آن فحش داد، نرم‌افزار می‌گویند!



چشم ها رو شستم… جور دیگر دیدم… باز هم سود نداشت…
تو همان کره الاغی بودی، که هنوزم هستی!



گوشه ای از نامه عاشقانه غضنفر به زنش : بدون توی دنیا یه قلب هست که فقط برای تو میتپه اونم قلب خودت .



وقتی زنت خونه نیست چه کار می‌کنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت .
***
به غضنفر میگن پسرت رکورد شکونده میگه گه خورده من که پولش رو نمیدم
***
یه ضرب المثل با حال دریایی میگه: رسیدی خونه بزن تو گوش زنت!!! تو نمیدونی واسه چی زدی…اما اون میدونه چرا خورده
***

غضنفر عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشش، سرش گیج میره میخوره زمین!



یه چوب کبریته سرش رو می خوارونه آتیش می گیره .
***

قاضی: شکایت شما از این اقا اینه که به شما گفته: احمق ، بیشعور ، نفهم…
شاکی: بله.عین حقیقته.
قاضی:پس اگه عین حقیقته چرا شکایت کردی؟



مردی از اینکه زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه میکرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آنطرف تر ول کرد

ولی تا رسید به خانه، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟

زنش گفت: آره

مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!



به غضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش



غضنفر داشت دنبال جای پارک می گشته اما پیدا نمی کرد! در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارک برام پیدا کنیا من نماز می خونم، روزه می گیرم که یه دفعه یه جای پارک می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خوادخودم پیدا کردم .



دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید

زنده

باد

رفیق

با معرفت !



غضنفر تو سینما دست میکنه تو دماغش

میده به بغل دستیش میگه دست به دست کن بمالن به دیوار !

(بیشعور هم خودتی !)

****

دانشمندان دارن تحقیق میکنن که یک انسان تا چند وقت میتونه بدون مغز زندگی کنه

یه لطفی بکن سن خودتو بهشون بگو !!!

****

یک روز انگشت با دماغ دعوا می کنند دماغه به انگشته میگه

اگه از این به بعد بهت جنس دادم !



گفتی تو دلم اول و آخر خودتی ، از هرچه که دارم ، بهترینش خودتی

خندیدم و زیر لب مکرر گفتم ، شاهزاده قصه های من ، خر خودتی !!!

****

من عاشق نان داغم ای دوست

پروانه دشت و باغم ای دوست

گویند زن چراغ خانه است

من کشته چلچراغم ای دوست!

****

می گن وقتی یه خوشگل به آسمون نگاه می کنه،

ستاره ها براش چشمک می زنن و لذت می برن!

یه وقت تو به آسمون نگاه نکنی گند بزنی به حالشون !


****

با همه ی وجودم سرم رو روی شونه های مهربونت

میزارم و یواشکی دماغمو با لباست پاک می کنم !



سن خودتو ضرب در ۷۷۷ بکن بعد دوباره در عدد

۱۳ ضرب کنید عدد جالبی بدست می آید !

****

از وزارت کشاورزی مزاحمتون میشم !

شما به عنوان بهترین چغندر سال انتخاب شدید !!!

****

ببخشید این موقع شب بیدارت کردم میخواستم

ببینم هنوزم داری خواب پنبه دانه میبینی!!؟



زن .یه به شوهرش میگه: شوهر همسایه هر روز صبح که میخواد بره سر کار زنش رو

میبوسه! تو چرا این کار رو نمی کنی؟

شوهر میگه: آخه من که زنه رو خوب نمی شناسم !!

****

زبونی که نگه دوست دارم به درد بستنی لیسیدن میخوره !

پس

د

و

س

ت

د

ا

ر

ولش کن ! بستنیش خوشمزه تره !!!

****

وقتی پیر میشی ، ممکنه موهاتو از دست بدی یا امکان داره

دندون هات خراب بشه و از دست بره ، ولی زیبائیت رو از دست نمیدی

چون آدم چیزی رو که نداره ، هیچوقت از دست نمیده !!!



مگسه داشته گه میخورده ! یک دفعه بالا میاره !

میگن چی شد !؟ میگه : توش مو بود !!!

****

میدونی سلول های مغزت چقدره !؟

۱کی؟

۲تا ؟

۱۰۰تا ؟

شایدم هزار ، شاید هم به میلیون برسه شاید هم به ملیارد

شاید هم اصلا سلول نداشته باشی ! چون نمیدونی من الان سر کارت گذاشتم !!!

****

مامانه داشته واسه بچه اش لالائی میخونده

بعد از ۱۵ دقیقه بچه میگه :

خوب دیگه مامان خفه شو میخوام بخوابم !!!



تو مراسم ختم غضنفر اعلام میکنن :

مرحوم وصیت کرده مشکی نپوشید

فامیلاش میگن مرحوم غلط کرده ! ما به احترامش میپوشیم !!!

****

گناه من نیست که بعد از تو ، او آمد. تقسیر قوانین دستوری است !!!

****

اگه کسی بهت گفت خوشگل, اول یه لبخند ملایم بزن بعد

با مشت بزن تو چشمش تا دیگه مسخرت نکنه !!!

****

به غضنفر میگن اذون بگو :

میگه : چی بگم والا ! همه چیز از یه نگاه شروع شد !!!



به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!




غضنفر میره جبهه بهش میگن اونجا چیکار میکردی؟ میگه زرشک پاک میکردم!!!

بهش میگن خوب پس اونجا اشپز بودی؟

میگه : نه ، روی تابلوهایی که نوشته بود کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

زیرشون نوشته بودند زرشک ما اون زرشکارو رو پاک می کردیم!!!!




از غضنفر می پرسن چرا مشکی پوشیدی ؟

میگه آخه بابام مرده ,

دوباره میپرسن پس چرا اینقدر لباسهایت پاره پوره شده ؟

میگه آخه خدابیامرز نمیزاشت خاکش کنیم.



ترجمه ی غضنفری



غضنفر با زنش میره انگلیس.

صبح پامیشن میرن بیرون .

یه مرد از كنارشون رد میشه و میگه :گود مورنینگ سر».

غضنفر جواب میده : «سر مورنینگ گود»!

زن غضنفر می پرسه : اوا آقا گضنفر چی گفت؟

غضنفر میگه : هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیكم»

منم بهش گفتم: «علیكم سلام»


سخت ترین کار دنیا!

آوریل 9

به غضنفر میگن سخت ترین کاری که تو عمرت کردی چی بوده؟

میگه پر کردن نمکدون

میگن چرا؟

جواب میده: آخه سوراخاش خیلی ریزه ..














به غضنفر اتوبوس میدن و میگن: ببرش پارک کن.

غضنفر هم صندلی های اتوبوس رو میکنه و برمیداره

و بجاش درخت میکاره.









به یارو زنگ میزنن میگن بابا شدی

میگه:به زنم نگید میخوام غافل گیرش کنم









به یارو مي گن فرق هويج وبلال چيه فکر مي کنه

مي گه بلال تو جنگ احد بود ولي هويج نبود





از یارو میپرسن اون کدوم حیوونیه که پاچه میگیره؟
میگه: بابام، واسه صبحونه


یارو تلویزیون میخره بعد کنترلشو. پس میاره
به صاحب مغازه میگه:
بیا داداش این ماشین حساب توش بود ما حرومی بهمون نمیاد
*


*

غضنفر رو در اتاقش نوشته بوده wc .
میگن این چیه نوشتی میگه: مخفف welcome
*


*

غضنفر و شهرام داشتن با هم حرف مي زدن:
شهرام : تو کجا به دنيا اومدي؟
غضنفر : تو بيمارستان!!
شهرام : آخي مريض بودي؟
*


*

دوست دختر غضنفر ميره رو تخت تمام پاشو باز ميكنه ميگه ميدونی منظورم چيه؟
غضنفر ميگه : يعنی اينكه كل تخت مال تو منم بايد رو زمين بخوابم !!!
*


*

غضنفر داشته هلو ميخورده به هسته ی وسطش كه ميرسه ميگه ايول گردو هم داره
*


*


غضنفر ميره امتحان گواهی نامه بده چند بار رد ميشه ،
بعد تو راه پلیس جلوش رو می گيره ميگه گواهی نامه؟
غضنفر ميگه دادين كه حالا می خواين؟
*


*

از یارو می پرسن تا حالا کسی رو شاد کردی ؟

میگه : کردم ، اما نمیدونم شاد شد یا نه !!!
*


*

یارو به یه دختری میگه اسمت چیه!
دختره خودشو لوس میکنه میگه:عطر گل یاس اسمم ثریاست!!!!!
یارو هم میاد کم نیاره میگه: گو ز تو هوا پخشه اسمم جهان بخشه!!!
*


*





غضنفر خرش میمیره .دوستهاش برای مسخره کردنش میرن تسلیت میگن.

غضنفر برمیگرده میگه ای بابا فکر نمیکردم خرم اینهمه فامیل داشته باشه
*


*
*

نصيحت غضنفربه پسرش:

هيچ وقت زن نگير و به پسرت هم بگو زن نگيره

خود من هم هيچ وقت زن نگرفتم







غضنفرموقع مرگش بچه هاشو جمع میکنه بهشون یه چوب میده میگه بشکنید ،میشکنن .

بعد چندتا چوب میده میگه بشکنید میشکنن .

بعد یه دسته بیل میده میگه بشکنید میشکنن .

بعد 10 تا دسته بیل میده میگه بشکنید میشکنن.

مفتول میده میشکنن تیر اهن 18 میده میشکنن .

میگه نفهما ،کره خر بازی درنیارین میخوام نصیحتتون کنم!!!

.


.


غضنفر اسم پیغمبر یادش می ره

میگه : بر جمال پاک پدرخانم حضرت علی صلوات






.

غضنفر میخواسته گوسفند قربونی کنه، چاقو گیر نمیاره خفش میکنه *
.


*


غضنفر ميرن پيك نيك زنش ميگه بشينم زير اون درخت خوبه.تركه ميگه نه همين وسط جاده پتو بنداز امن تره!زنش ميگه اينجا ماشين ميزنه خلاصه بعد از مقداري بحث ميندازن وسط جاده.بعد ميبينن يه كاميون داره مياد طرفشون هر چي بوق ميزنه اونا از جاشون تكان نميخورن كاميونه هم فرمونو ميپيچونه ميره تو درخت.غضنفر به زنش ميگه اگه زير اون درخت بوديم مي مرديما

*

*

غضنفر با احساسات زنش بازی می كنه، سه هیچ می بازه

*

*
غضنفرميره به يكي خبر مرگ مادرش رو بده،
بهش ميگه: يه شتري بود كه در خونه همه ميخوابيد!؟
یارو ميگه: خوب؟
ميگه: اين دفعه رو ننه تو خوابيد

**

*

غضنفر داروخونه ميزنه،‌ رو درش مي‌نويسه:
فروش نوار بهداشتي با نصب در محل

**


غضنفر گير داده بوده صندلي‌ عقب هواپيما بنشينه
ميپرسن چرا؟
ميگه: ايلده نشنيدي هميشه ميگن سرنشينان هواپيما کشته شدند.

هيچ وقت صحبتي از بقيه مسافران نبوده

**

*

غضنفر باباش ميميره بهش ميگن مراسم نميگيري؟
ميگه نه به جاش ميريم مشهد

**

*

غضنفر گاو داری میزنه مامور بهداشت میاد میگه به گاوات چی میدی ؟ میگه : آت اشغال
مامور کلی جریمش میکنه.
ساله بعد میاد میگه به گاوات چی میدی ؟ میگه : جوجه کباب ,پیتزا . باز یارو جریمش میکنه. سال بعد میاد میگه به گاوات چی میدی ؟ میگه : والا هر روز صبح بهشون 1000 تومن میدم هر چی دوست دارن بخرن بخورن !

**

*



غضنفر میره کولر بخره، یارو میگه: کولر آبی میخوای؟
میگه: فرقی نمیکنه، قرمز بده


**

*


به غضنفرمیگن دستشویی چند بخشه‎?‎ میگه دوبخش زنانه ,مردانه.
 

 

یک بار سارق مسلح میره خونه غضنفر دزدی . اول رو می کنه به برادر غضنفر میگه اسمت چیه میگه رحیم
دزده میکشتش رو به زن غضنفر میکنه میگه اسمت چیه
میگه فاطی دزده میگه چون اسم زنم فاطی هست کاری باهات ندارم
رو میکنه به غضنفر میگه اسمت چیه
غضنفر میگه والا اسمم غضنفر هست ولی تو خونه صدام میکنن فاطی


غضنفر میره خونه میبینه بوی گاز میاد به زن و بچه هاش میگه برق رو روشن نکنید من کبریت آوردم!!!

دکتر به یارو میگه: دوتا خبر بد دارم.
اولیش اینه که تو فقط بیست و چهار ساعت زنده می مونی.
یارو میگه دومیش چیه؟
دومیش اینه که دیروز یادم رفت اینو بهت بگم!!!


یارو میره آمریکا .ازش می پرسن اسمت چیه؟ می گه : POWER GOD NEW DAYS
می پرسن معنیش چیه؟ می گه: قدرت الله نوروزی!


زنه به شوهرش میگه : می خوای دفتر یادداشتت باشم تا همیشه همراهت باشم ؟مرد : عزیزم سر رسیدم باش تا هر سال عوضت کنم


سره سفره عقد عروس بله نمی گفته .یارو یکم فکر میکنه و با صدای بلند می گه: عمو زنجیر باف!

معلم از دانشجویان رشته زیست شناسی پرسید: اگر خون (گودرز) را با خون (نازیلا) که هر دو از دو گروه خونی هستند، مخلوط کنیم چه خونی به دست می آید؟ غضنفر گفت: گودزیلا!!!


لاته میره قهوه خونه داد میزنه:عباس کیه؟بیاد جلو میخوام دهنشو سرویس کنم. غضنفر میره جلو لاته تا میخوره میزنتش.جمیعت میبینن لاته داره غضنفرو میترکونه میرن جلو از دست لاته بگیرنش غضنفر میگه:ولش کنید بابا.بذارید بزنه من که عباس نیستم

به یکی میگن با ماتیز جمله بساز :میگه دزد اومد خونه ما نتونست دزدی کنه گرفتیمش !!میگن اینکه ماتیز نداشت :میگه خوب ماتیز بودیم دیگه


یه روز تو یه تیمارستان ...دکتره می خواست از بیماراش تست بگیره، یه عکس ماشین میزاره جلوی همه میگه هرکی این ماشین و هول داد روشن کرد میره خونه اش همه رفتن هول بدن که برن خونه به جز یک نفر.دکتره خوشحال شد با خودش گفت این پس خوب شده... بهش گفت ببینم تو چرا ماشین و هل نمیدی؟ گفت اینا خنگن سویچ دست منه!

به غضنفر میگن آخرین بار جورابات رو کی شستی ؟ میگه:جون مادرت از این سوالات تاریخی!!!!! نپرس

یه مرغه قرص اکس میخوره اسرائیلیها میگرنش. دلیلش رو میپرسند میگن: این مرغه همینطور که راه میرفته مدام می گفته: قدس قدس قدس

غضنفر زنگ میزنه فلسطین زود قطع میکنه ازش دلیلش رو میپرسند میگه: می خواستم ببینم هنوز اشغاله یا نه


تو خیابون تصادف میشه، یک وانت نیسان گردن کلفت میزنه به یک موتور، دو نفر که سوار موتور بودن یکیشون سرش میخوره به جدول و جابه‌جا تموم میکنه، دومی فقط پاش میشکنه. خلاصه ملت جمع میشن دورشون، اون بدبختی که پاش شکسته بوده هی داد و هوار میکرده، غضنفر میره جلو بهش میگه: خجالت بکش خیابون رو گذاشتی رو سرت! تو که الحمدالله چیزیت نشده، ببین اون رفیقت بنده خدا تموم کرده اما اینقدر سر و صدا نمیکنه!!!!!


غضنفر رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش رفت بیرون توی خیابون. یه مرده از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». غضنفر جواب داد: «سر مورنینگ گود»! زنش پرسید گضنفر ایلده چی شد؟ غضنفر گفت هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: «علیکم سلام»


ارتباط برخی ترانه ها با مباحث شرعی:
خوشگلا باید برقصن...امر به معروف
ای قشنگتر از پریا – تنها تو کوچه نریا...نهی از منکر
ای خانم کجا کجا؟ ...صیغه فضولی
دلم فقط تو رو می خواد...تارک الدنیا
یه ماچ داد و دمش گرم ...اکرام ایتام
نمره بیست کلاسو نمی خوام ...ایثار


از غضنفر میپرسن: اگه امریکا حمله کنه چیکار میکنی؟؟ میگه: اول خونسردیمو حفظ میکنم... بعد زنگ میزنم 110

آهنگ جدید از بنیامین: شرکت خلوت ..دفتر خالی...منشی خوشگل.. تنهاست...نمی یااااای؟؟نمی خواااای؟؟!!



من از عمرم چه فهمیدم؟ نفهمیدم چه فهمیدم.همان اندازه فهمیدم که فهمیدم نفهمیدم.(قسمتی ازدفتر خاطرات غضنفر)



معلم از دانش آموزش می پرسه 5+5 چند میشه میگه 11 . معلم میگه بی شعور دستتو از تو شرتت در بیار



به 4 دلیل برات SMS می فرستم : 1) خیلی باحالی 2) دوست دارم 3) دل تنگت میشم 4) ارزش زنگ زدن نداری



روش دفع انگل : 3 روز چای و بیسکویت می خوری روز چهارم فقط چای. کرمه میاد بیرون « میگه: پس بیسکویت کو؟



غضنفر داشته میمرده در میاد به زنش میگه : زن حالا که من دارم میمیرم بگو ببینم چند بار به من خیانت کردی ؟

زنه در میاد میگه : ببخشیدا 3 بار.

یه بار یادته می خواستی بری تیم ملی فوتبال بازیت نمی دادن ، بعدش بازیت دادن اون یه بارش ( با مربی)

غضنفر : خوب . یادته هیچ کدوم از بازیکنا بهت پاس نمی دادن بعد همشون بهت پاس دادن اونم یه بار (11 تا بازیکن) . غضنفر : خوووووب . یادته 100 هزار نفر تماشا چی تشویقت نمی کردن بعدش همشون تشویقت کردن !!!!!؟!؟؟؟!؟!؟!؟؟



به غضنفر میگن خیلی آقایی. میگه: ما بیشتر!



از غضنفر میپرسن شما همتون اینقدر ساده این؟(خر) میگه: نه بابا، راه‌ راهمون تو

آفریقاست!( گور خر)



غضنفر تو مسابقه بیست سوالی شرکت میکنه، قبلش بهش میگن جواب

بیسکویته، ولی تو همون اول نگو، اولش یه چند تا سوال کن که ضایع نشه.

غضنفر میگه باشه و میره تو مسابقه، میپرسه: آقا، یک کویته؟! یارو میگه: نه.

میگه: دوکویته؟ همینجوری میگه تا میرسه به نوزده کویت! یارو میگه: من

یه راهنمایی بهتون میکنم، با چایی هم میخورنش. غضنفر میگه: آاااهان پس

بگو، ‌قنده؟!



به غضنفر می گن برو یه کیهان (روزنامه) بخر.ده دقیقه بعد با یه

خر بر می گرده!می گن این چیه رفتی گرفتی؟!می گه کیهان

نداشت همشهری گرفتم !!!



غضنفر رو داشتن به جرم قتل زنش محاکمه میکردن، دادستان میگه:

سنگدل‌! تو وقتی داشتی زنت رو میکشتی، ندای وجدانت رو

نشنیدی؟!‌ غضنفر میگه: نه والله! بس که این زنیکه جیغ و داد میکرد

مگه میذاشت ما چیزی بشنویم؟!!




بسمه تعالی ،وسلام علی خاتم الانبیا محمد مصطفی و جمیع الانبیا و مرسلین ,والعجمعین المعصممین غرض مزاحمت بود، که بحمدالله حاصل شد ( SMS مخصوص نیمه شبه)



پدر : پسرم برای تولدت چی می خوای؟پسر : چیز زیاد نمیخوام بابا، فقط یه رادیو میخوام که به وسیله ی یه ماشین اسپورت زیبا احاطه شده باشه!



دختر : شما کارت تبریک های عاشقانه و زیبا دارید؟ فروشنده : نظرتون در مورد این کارت چیه؟ روش نوشته :"تقدیم به تنها پسری که تا الان دوستش داشتم" دختر: عالیه! من 10 تا از این کارت می خوام!



این کار شیرین ترین کاریه که میشه انجام داد. توی تخت انجامش بده، یا روی کاناپه، یا توی حمام یا هرجای دیگه که تنهایی! هرگز نباید انجام دادنش رو متوقف کرد. به این کار میگن دعا کردن....... خدا اون ذهن منحرفت رو شفا بده!!!!



اتوبان تهران قم راهبندون میشه.. یکی میگه: چی شده؟ میگن: احمدی نژاد و گروگان گرفتند میخوان آتیش بزنن میگه: تا حالا کسی کمک هم کرده؟ میگن: آره تا حالا 3لیتر بنزین جمع شده

Alo...sal,.,,.k...i,.,.,.c...,r..ba..,M......,p..

شرمنده! این SMS آنتن نداد، وگرنه کلی می خندیدی!



دوست دختر غضنفر بهش میگه اگه می خواهی زنت بشیم باید خیلی خرجم کنی

غضنفر هم از فرداش شروع می کنه به خر جمع کردن !!!



غضنفر میره دستشویی هرچی زور زد آروغ میزد

به خودش میگه : نکنه برعکس نشستم !!!



همیشه پشت سر هر مرد موفق ، زنی است که نتونسته جلوی موفقیت شو بگیره!!!



یک روز غضنفر میره در خونه دوستش و هر چی در میزنه کسی درو باز نمیکنه با خودش میگه فکر کنم در خرابه بهتره زنگ بزنم





rak eras erazeb oikey mada hedim lah ilyehk (khodeto khaste nakhon az akhar bekhon)



غضنفر تو توالت غش می‌کنه.

به هوش میاد می‌گه : من کیم؟ چرا اینجام ؟ کی منو ریده ؟



به غضنفر می‌گن : کردم کردی کرد چه صیغه‌ایه؟

میگه :اون که دیگه صیغه نیست. جندست!!!



خروسه‌رو می‌ندازن توی فریزر بعد از چند ساعت درشو باز می‌کنن می‌بینن خروسه خیس عرقه و نفس نفس زنون می‌گه : هر کاری کردم پا مرغه باز نشد!!!



غضنفر داشته با _س زنش که حامله بوده ور ‌میرفته : می‌گه عزیزم چقدر تنگ شده؟

زنش می‌گه : در بیار دستتو. تو _ون بچست!



یه اسبه زنگ می‌زنه سیرک می‌گه : آقا اونجا برای من کار دارین

مرده می‌گه : چه هنری داری

اسبه می‌گه : بی شعور مگه نمی‌بینی دارم حرف می‌زنم!!!
 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:13 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       


 

 

  جک

تركه ميره پارتي فرداش دوستش ميگه ديشب خوش گذشت؟ ميگه آره خيلي باحال بود من را هم خيلي تحويل گرفتن اسم يه گل هم روم گذاشته بودن هي مي گفتن اسگل بايد برقصه اسگل بايد برقصه


 از تركه مي پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز مي کنن ؟ ميگه : آخه من امتحان كردم….. پياده خيلي راهه


 به ترکه ميگن: توي عمرت، سخت‌ترين كاري كه كردي چي بوده؟ ميگه: پر كردن نمكدون! ميگن: چرا؟ جواب ميده: آخه سوراخ‌هاش خيلي ريزه


 تركه شش قلو بچه دار ميشه ، هر كدوم از بچه‌ها يه رنگ بودند، بعد از كلي تحقيق مي‌فهمند به جاي قرص جلوگيري از اسمارتيز استفاده مي‌كرده


 ازتركه مي پرسن كجاي تهران مي شيني مي گه هرجاخسته شدم!!!!


 تركه جلوی پمپ بنزين داشته سيگار ميكشيده، بهش ميگن: جلوی پمپ بنزین سيگار نكش.
ميگه: هه هه! من جلوي بابام هم سيگار ميكشم


 تركه ميره ماشينشو بيمه كنه، آقاهه بهش ميگه ايشااله هيچوقت از بيمه‌تون استفاده نكنيد، تركه هم ميگه ايشااله تو هم از اين پوله خير نبيني 


 تركه:آقا اين همسايه مون ساعت 2 نصفه شب هي با مشت ميكوبيد به ديوار خونمون! دوستش:عجب آدم هاي مردم آزاري پيدا ميشن.حتماً نذاشتن بخوابي؟ تركه:نه,خوشبختانه خواب نبودم,داشتم شيپور تمرين مي كردم


 تركه ميره گل فروشي ميگه گل بنفشه دارين؟ يارو ميگه نه، تركه ميپره و تخماي گلفروشه رو ميگيره، گلفروشه ميگه ولم كن، تركه ميگه زنم گفته اگه گل بنفشه نداشت، تخمش رو بگير


 به رشتیه میگن زنتو دیدم تو ماکسیما با یک مرد غریبه که 190 تا داشتن میرفتن!!  رشتیه میگه: آره ماکسیما 190 تا رو راحت میره!!!


 به رشتيه ميگن چرا از سربازي معاف شدي؟

ميگه آخه من تك پدر هستم


 لره با ذوق به دوستش ميگه : بالاخره بعد از 2 سال اين پازل رو حلش کردم! دوستش ميگه 2 سال زياد نيست؟ لره ميگه: نه بابا رو جعبش نوشته 7 تا 10 سال


 دو تااصفهاني دراز كشيده بودند يكيشون داشته خميازه مي كشيده اون يكي ميگه داداش تا دهنت بازه لطفا اين اصغر ما رو هم صدا بزن


 مرغه با خروسه ميره در مغازه و ميگه دوتا تخم مرغ بدين مغازه دار ميگه شما واسه چي خودت تخم نميزاري مرغه ميگه چون ما هنوز تو دوران عقديم


 دختره ميره پيش آخونده ميگه حاج آقا من اگه دوست پسرم رو بوس كنم چي ميشه؟ يارو ميگه ميري جهنم! دختره ميگه اگه شما رو ببوسم چي؟ آحونده ميگه : اي شيطون ميخواي بري بهشت؟

 




  اس ام اس سرکاری

 

  شرکت گاز ازمشترکين تلفن همراه درخواست کرد ازفرستادن SMSهاي خنک جدأ خودداري کنند، تا در مصرف گاز صرفه جويي شود!


 سلام، اين چه اخلاق بديه که تو داري؟ چرا هر چي از آدم برميداري ديگه نميدي.نمي‌ گي من دلمو لازم دارم؟


 هنوز زنده هستی؟ اگه زنده ای یه اس ام اس بده

" طرح سر شماری گوسفندای مونده از عید قربان "


 جشنواره فيلمهاي ايرانسل: من ترانه ديگه شارژ ندارم، در جستجوي آنتن، چند ميگيري اس.ام.اس ندي؟؛ شبا آنتن نميده آيدا


 نمکيه به دختره شماره ميده. دختره ميگه از کي تا حالا؟
نمکيه ميگه از وقتي ايرانسل اومده


 وزیر اموزش و پرورش اعلام کرد : معلمینی که چون

شمع می سوزند تا پایان سال ۸8 گازسوز خواهند شد


زن و مردي در اثر گاز گرفتگي جان باختند .

هموطنان عزيز تا بوس هست گاز چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 به مجنون زد شبي ليلي اس ام اس (پیامک) که آخر تا به کي تاخير و فس فس؟ اگر عقدم نخواني سال جاري روم تهران، شوم دختر فراري


 &_ &&&&& اگه گفتي اينا چيه؟ زحمت نکش اينا خانواده اردکهاست. اون هم تويي که تنها موندي... (جوجه اردک زشت


 کتب دبستان از سال آينده محلي مي شود: تهران: بابا با 206 آمد. قم: بابا با تسبيح آمد . تبريز: بابا با بربري آمد . رشت: آن مرد رفت ، بابا آمد


 يارو كارت عابر بانک خودشو ميندازه تو ضريح امام رضا ميگه يا امام رضا حاجتمو بده تا من رمزشو بگم

 




  اس ام اس عاشقانه

 

توی یه روز سرد وقتی دنبال جایی برای پنهان شدن می گشتم جایی گرم تر از قلب تو پیدا نكردم ! فرموش نكن كه بیرون خیلی سرده ..


 سلام خوبي؟ موبايلم حالش بده ... شارژ نداره ...
صفحه نورش کم شده، حالش خيلي بده ... سرفه مي کنه
... کمکش کن، آخه اینباکسش هواتو کرده ...


 مي دوني طبق آخرين آمار كم جمعيت ترين جاي دنيا کجاست؟ نمیدونی؟ قلب منه كه فقط تو توي اون ساكني


 برو به جهننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننم اخه فقط تویی که میتونی جهنمو بهشت کنی.


 دوست داشتن کساني که دوستمان مي‌دارند کار بزرگي نيست، مهم آن است آنهايي را که ما را دوست ندارند، دوست بداريم


 مي دوني چرا خدا از هر چيزي 2 تا به ما آدما داده به جز بيني و دهان و قلب؟تا بگردي و واسه خودت يه هم نفس و يه هم زبون و يه هم دل پيدا کني.


 هركسي تو را دوست داره 4 تا مريضي ميگيره :

1- فراموشي

2 ...

3 ...

4 ...

3 تاي ديگه را فرموش كردم


 لذّتي كه در فراق هست در وصال نيست. چون در فراق شوق وصال هست و در وصال بيم فراق


 بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشم مستم اگر ساکن می خانه نباشم


 روی هر پله ای که ایستاده باشی ، خدا یک پله بالاتر ، نه برای اینکه یادت بندازه که اون خداست و تو بنده ای ، برای اینکه دست تو بگیره و تورو بالاتر ببره


 فرق آسمون خدا با آسمون دلم چیه؟
آسمون خدا یه ماه داره با بی نهایت ستاره
ولی
آسمون دلم یه ستاره داره که بی نهایت ماهه


 دستت رو بذار رو يه طرف صورتت ……. گذاشتي !؟

خوب به اين پديده ميگن ماه گرفتگي


 از برنامه نود مزاحم میشم شما به عنوان گل سال انتخاب شدید


 عزیزم با اجازه روغن ماشینتو عوض کردم به جاش خون جیگرمو ریختم, تا هروقت استارت میزنی به عشقت بسوزم


 دفتر چشمانت را ورق بزن شايد در گوشه اي از آن نام مرا هم به يادگار نوشته باشي


 يکي دلش به صد دل بنده يکي صد دل به يک دل ميبنده يکي يه دل به يه دل ميبنده و تا آخرش پايبنده يکي دل به هيچکي نميبنده يکي نميدونه دلش به کي بنده يکي هربار به يکي دل ميبنده يکي دل ميبنده تا بخنده يکي مثل من دلش آکبنده مونده به کي دل ببنده

 

 

 نظر یادتون نره

 

 

 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:9 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

 

به رشتیه می گن برای جلوگیری از بچه دار شدن چه روشی رو در نظر گرفتی؟ میگه در و پنجره ها رو از تو قفل می کنم

 

تابلوی ورودی قم: با وضو وارد شوید .تابلوی ورودی قزوین با رکوع وارد شوید .تابلوی جدید ورودی قزوین : اصلا وارد نشوید

 

باز هم یک ابتکار...باز هم یک نوآوری...پزشکان نابغه ایرانی با پیوند رگ غیرت به یک رشتی باز هم حماسه آفریدند

 

ترکه تلویزیونو روشن می کنه، می بینه: هر ۶ کانال قرآن داره،

تلویزیونو خاموش می کنه،می بوسه و می ذاره رو تاقچه

 

به یه ترکه میگن یه پستاندار بدون دندون نام ببر میگه:مادر بزرگم

 

به ترکه میگن می دونی سزارین یعنی چی ؟ میگه یعنی بچه به شرط چاقو

 

از ترکه میپرسن, نظرت راجع به نوشابه چیه؟ میگه: نوشابه آب داره، گاز داره، یه خط تلفن هم بزنن دیگه عالی میشه

 

به ترکه میگن ترمز ABS چیه؟
میگه: ایلده تو پیچ ها کاره یا ابولفضل رو میکنن

!!!!

یه اصفهانی خونش آتیش میگیره ....به آتش نشانی sms میزنه

!!!

پیرزنه از مکه برمیگشت توی ساکش شیشه های مشروب پیدا میکنن !! میپرسند اینا چیه ؟
پیرزنه میگه : ننه جون من که نمیتونستم دور خونه خدا بگردم یک گیلاس از
اینا رو میخوردم خونه خدا دور سرم میچرخید

!!!!

دستام خسته شدند. پاهام طاول زدند. از کمر افتادم. اصلا جون ندارم. دارم میمیرم تو رو خدا یکی از اندی بپرسه خوشگلا تا کی باید برقصند !



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:8 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

 

جک قزوینی

قزوینی عروسی میکنه توی کارت عروسیش می نویسه:
آوردن اطفال الزامیست!!!

------

به خاطر رفاه حال نماز گذاران قزوینی جا نماز با آینه بغل توزیع شد!

------

روی دروازه قزوین نوشتن: پشت‌گرمی شما مایه دلگرمی ماست!

------

قزوینیه داشته واسه رفیقش تعریف می‌کرده که: بالام جان دیشب رفته بودیم عروسی، جات 
خالی مختلط مختلط ، مرد و پسر قاطی!

------

قزوینیه میره آمریکا، وقتی برمیگرده دوتا بچه با خودش میاره، یکی سفید یکی سیاه.
ازش می‌پرسند: این سیاه رو دیگه برا چی اوردی؟ میگه: بالام‌جان این واسه ماه محرمه

------

قزوینیه زنشو بیمه بدنه میکنه ، رشتیه بیمه شخص ثالث.

------

قزوینی ها اعتراض میکنن این چه الفبائیه که به ن میگن نون اما به ک میگن کاف؟

------

قزوینی ها به برادر زن میگن: اشانتیون ازدواج

------  

قزوینیه می‌میره، پسرش می‌بینه وصیت کرده قبرشو شیب دار بسازن! چند وقت بعد
قزوینیه میاد به خواب پسرش، پسره می‌پرسه: بابا جریان این قبر شیب دار چیه؟ قزوینیه

میگه: بالام‌جان، تا بچه‌ها بیان روش سر بخورن!

------ 

 

جدید ترین رمان عاشقانه در قزوین  :
خسرو و فرهاد

------

قزوین زلزله میاد یه بچه از پشت بام پرت میشه تو بغل یه قزوینیه . قزوینیه میگه :
بابا دمشون گرم هنوز زلزله تموم نشده کمکهای مردمی رسید

------

‌یه روز به یه قزوینیه میگن یه دختر پاک و معصوم سراغ داری؟میگه:آره شبی هفت هزار 
تومن!!!!

------

قزوینیه تو بستر مرگ افتاده بوده، همه خانواده و دوست و آشنا دورش جمع می‌شن، «
میگن: حاج آقا، وصیتی نداری؟ قزوینیه با حال زار میگه: بالام‌جان..اوهو…‍وصیت

می‌کنم…اوهو..اوهو… بعد ازمرگم…اوهو…جسدم رو بسوزونید…ازش پودر بچه درست کنید!

------

قزوینیه بعد نماز به بقیه میگه: بغل دستی: قبول باشه، جلویی : حال دادی، پشت سری :
حالتو میگیرم.



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : عباس کریمی دهنو       

 

 

پسر رشتیه از سربازی میاد باباش میگه : پسرم تو که نبودی برات زن گرفتم ، بیا اینم بچت

------

رشتیه زنش میره تهران حامله برمیگرده اسم بچشو میزاره هدیه تهرانی

------

دزده می ره خونه رشتیه اسلحه اش رو درمیاره و میگه : یا زنتو میدی یا میکشمت. رشتیه هم زنشو میده به دزده .... بعدا ز کار دزده میزنه زیر خنده ومیگه هه هه هه این اسلحه قلابی بود. رشتیه هم میگه هه هه هه اونم خواهرم بود.    

------

به رشتیه میگن تو به زندگی پس از مرگ اعتقاد داری ؟ میگه 100% آخه من خودم 2 سال بعد از مرگ پدرم به دنیا اومدم

------

رشتیه میره تو یک خانه فساد، زنشو اونجا می بینه: میزنه زیر گریه زنش میگه: چی شده؟ رشتیه میگه منو ببخش منو اغفال کردن

------

رشتیه میخواسته نصف شب بره دست شویی به زنش میگه خانم جای منو نگه دار برمیگردم ...  

 

------

رشتیه به دوستش میگه : یه جا بلدم شام میدن ! مشروب میدن ! تریاک میدن ! آخرش هم 30000 تومن میدن ! دوستش میگه : کجاست ؟ رشتیه میگه خودم نرفتم زنم بلده!!

------

به رشتیه میگن شما رو هم رفته چند تا بچه دارید ؟

میگه ما رو هم نرفته 4 تا بچه داریم

------

رشتیه شب عروسیش داشته دم حجله قدم می زده ، رفیقش میبینتش بهش میگه :

بابا برو تو عروس خانم منتظره ، چرا اینجا وایسادی ؟

رشتیه میگه : والله ما یه بفرما به باجناق زدیم ، رفته تو هنوز در نیومده!

------

رشتیه نصف شب بلند میشه آب میخوره میگه :سلام بر حسین

یه نفر از زیر تخت میگه : سلام عباس آقا

------

رشتیه با زنش دعواش میشه و بدبخت خانم رو یک کتک مفصل میزنه . فرداش از شهربانی میان به جرم خسارت به اموال عمومی میندازنش زندان

------

به رشتیه میگن نظرت درباره خانه های عفاف چیه ؟

میگه من که خیلی راضیم لااقل زنم رفته سر یه کار دولتی

------

رشتیه از کنکور بر میگرده بهش میگن سخت ترین سئوال چی بود ؟

میگه نام پدر!



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوک و آدرس cityjok.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان