جوک وداستان
دنیای جوک
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : عباس کریمی دهنو
تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مهر 1391
هر چه بیشتر به شاخ و برگ گل نظاره می کرد، بیشتر محو زیبایی اش می شد. تاريخ : دوشنبه ششم تیر 1390
![]() ![]() روز اولی که ما این وبلاگو راه انداختیم یه سری از خانوما پیداشون شد که واسمون خط و نشون میکشیدن و جمعش کن جمعش کن میگفتن. ولی هر چی مطالب بیشتری در موردشون مینویسیم خودشونم فهمیدن که حرف حق میزنیم(خودشونم میدونن چطور آدمایی هستن) دیگه ساکت شدن. فکر میکنم همین گویای خیلی چیزها باشه...! راستی از آقایون عزیزی که خاطره یا مطلبی که نشوندهنده طرز رفتار دختر بی جنبه هاست دارن دعوت میکنم به ایمیلم یا تو نظرات (خصوصی البته) بفرستن تا به اسمشون تو وبلاگ بزارم. @@@@@@@@@@تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مهر 1391
حالا به نظرتون بیچاره باغبونه یا خوش به حال باغبونه؟؟ بدبخت ببین چه ساکته دلم براش میسوزه تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مهر 1391
تاريخ : سه شنبه یازدهم مهر 1391
![]() ![]() 1)ما هم جزو گروه خزا هستیم ![]() 2)ما بلدیم موهامونو خوب درست کنید ![]() 3)فشنیم ![]() 4)مدل مورو ببین حال کن ![]() 5)دماغ یکیشون عملیه :مماخ (میدونیم نداریم ولی مهم نییته ![]() 6)ما یه دوست داریم که باهامون قهره اون پشت نشسته ![]() ![]() ![]() 7)ما هم گوشی میبریم مدرسه عکس میگیریم ![]() ![]() احتمالات زیاده فقط جاش نیست برا گفتم ![]() ![]() تاريخ : یکشنبه پانزدهم مرداد 1391
یه بچه نداریم، وقتی میریم مهمونی شیطونی کنه، ما هم بزنیم زیر گوشش، بشینه زار زار گریه کن
![]() ![]() یکی هم بزنیم زیر گوش اون که دیگه تو مسائل پدر و فرزندی دخالت نکنه
تاريخ : سه شنبه بیستم تیر 1391
![]() یه دوس دختر نداریم که از خٌر خٌر کردن بدش بیاد ماهم خٌر خٌروووووو بخوابیم پیشش آزارش بدیم
تاريخ : سه شنبه سیزدهم تیر 1391
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد. سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
تاريخ : شنبه دهم تیر 1391
اصفهانیه داشته توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت میرفته که پلیس با دوربینش شکارش میکنه
و ماشینشو متوقف میکنه. پلیسه میاد کنار ماشینو میگه: گواهینامه و کارت ماشینو بدین. اصفهانیه میگه: من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. ... کارتا ایناشم پیشی من نیست. من صَحَبی (صاحب) ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندوق عقب. حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کنم، شوما منا گرفتین. پلیسه که حسابی حیرت زده شده بوده بیسیم میزنه به فرماندهاش و عین قضیه رو تعریف میکنه و درخواست کمک میکنه. فرماندهاش هم میگه تو کاری نکن من خودم دارم میام. فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل میرسونه و به راننده اصفهانی میگه: آقا گواهینامه؟ اصفهانیه گواهینامهاش رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده. فرمانده میگه: کارت ماشین؟ اصفهانیه کارت ماشین که به نام خودش بوده رو از تو جیبش در میاره میده به فرمانده. فرمانده میگه: در صندوق عقب رو باز کن. اصفهانیه درو باز میکنه و فرمانده میبینه که صندوق هم خالیه. فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به اصفهانیه میگه: پس این مأمور ما چی میگه؟! اصفهانیه میگه: چی چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم میخَد(می خواهد) بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت میرفتم؟
تاريخ : چهارشنبه سی و یکم خرداد 1391
آقایون محترم توجه کنید : وقتی دوست دخترتون ازتون میپرسه : اگه یه روز ازدواج کردی،من به عروسیت دعوت میکنی ؟ بدون اینکه حرفی بزنید صحنه رو ترک کنید !!! سوال در نهایت ِ حیله گری طراحی شده
![]() ![]()
تاريخ : چهارشنبه سی و یکم خرداد 1391
ﺩﺧﺘﺮﯼﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ: ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﻢﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ!
ﺩﻭﺳﺘﺶ:ﺍﺯﮐﺠﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ:ﺁﺧﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢﺍﻣﯿﺮ ﺑﻮﺩﻡ ... ﺩﻭﺳﺘﺶ:ﺧﻮﺏﺍﻻﻥ ﻣﺸﮑﻞ ﭼﯿﻪ؟ ﺩﺧﺘﺮ:ﺧﻮﺏﻻﻣﺼّﺐ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ،ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﻣﯿﺮ تمام مدت بامن بود ![]() ![]()
تاريخ : چهارشنبه سی و یکم خرداد 1391
مردها مهربانند و زنها خودخواه..!
خيلي از زنها حاضر نيستند به مردي كه نميشناسند كمك كنند ولي تقريبأ همه مردها حاضرند حتي واسه زنهاي غريبه هم بميرن..!!!
![]()
تاريخ : دوشنبه بیست و دوم خرداد 1391
در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.» دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه كسي نمي روم.» دختر گفت: «ولي دكتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد او مي ميرد!» و اشك از چشمانش سرازير شد. دل دكتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمايي كرد، جايي كه مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود. دكتر شروع كرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالين زن ماند؛ تا صبح كه علائم بهبود در او ديده شد. زن به سختي چشمانش را باز كرد و از دكتر به خاطر كاري كه كرده بود تشكر كرد. دكتر به او گفت: «بايد از دخترت تشكر كني. اگر او نبود حتما مي مردي!» مادر با تعجب گفت: «ولي دكتر، دختر من سه سال است كه از دنيا رفته!» و به عكس بالاي تختش اشاره كرد. پاهاي دكتر از ديدن عكس روي ديوار سست شد.
اين همان دختر بود!!
فرشته اي كوچك و زيبا!!
تاريخ : پنجشنبه هجدهم خرداد 1391
یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یك پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون كنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن كه نمیتونن خودشون رو کنترل كنن؟؟ پسره لبخندی میزنه و میگه: ملكه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ و هر مردی ملكه انگلستانو لمس كنه؟! پسره انگلیسی با عصبانیت میگه: ... ...نه!مگه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!! پسر میگه: خانومای ما همه ملكه هستن!!!
♥♥به افتخار همه دخترای ایروونی♥♥ حالا بعضي از دخترا خودشون خودشونو كوچيك ميكنن بحثش جداست
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
شعر جدید مهدکودکی: مهدکودک ماشش تا پسرداله یکی از اون پسرها خیلی منو دوستداله سیبیل میبیل نداله میگه که درمیاله منم ممه ندالم خداکنه دلالم تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
یکی از نشونه های آخر الزمون اینه که دخترا به پسرا تیکه میندازن.جدیداً دخترا با ماشین ما پسرا رو بلندم که میکنن!! آقایون اگه همینجوری پارسایی پیشه کنیم و مقاومت کنیم پا ندیم چند وقت دیگه توسط چند دختر بهمون تجاوز هم میشه!!!!!!!! تاريخ : جمعه دوازدهم خرداد 1391
تاريخ : پنجشنبه یازدهم خرداد 1391
تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
یکی از دوستان میگفت : فیلم عروسیمو برعکس که میبینم خیلی حال میده، زنم حلقشو در میاره میده بهم و میره خونه باباش! تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
یک پیشنهاد ! دختر خانوما خونه از شما جهیزیه از ما ببینم چیکار میکنیدا !
![]() تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
دلنوشته یک دختر ؛ یه شوهر نداریم حداقل به هوای اون حالا قورمه سبزی که نه ،یه نیمرو پختن یاد بگیریم
![]() ![]() تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
یه گوسفند رو سوار یه پورشه کن، خود به خود خوش تیپ، خوش استایل، مرد زندگی، شاهزاده رویاها و فرد ایده آل 95% دخترها میشه! تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
دختره تا دیروز که خونه باباش بود از شیلنگ حیاط آب میخورد، الان که ازدواج کرده، می گه آب معدنی دماوند استاندارد نیست! تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
گويش دختران در سال 81: عزيزم، عشقم، چرا ناراحتی؟ قربونت برم.. گويش دختران در سال 86: عزيزم، عشقم، چرا ناراحنی؟ قلبونت برم.. گويش دختران در سال 91: عجيجم، عجقم، چلا نالاحتی؟ قلبونت بلم.. گويش دختران در سال96: ديبيلم، عولوپولو، بيلی بولو نات.. تاريخ : سه شنبه نهم خرداد 1391
چقدر خـَر تشیف دارین تاريخ : پنجشنبه چهارم خرداد 1391
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت . وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه درحالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !!! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد . پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود !!! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد. تاريخ : چهارشنبه سوم خرداد 1391
قانون اول نیوتن هر پسري در حالت سكون يا حركت يكنواخت مخ دختر رو ميزنه مگه تحت نيرويي از طرف داداش دختر قرار بگيره از ترنم خانم تاريخ : چهارشنبه سوم خرداد 1391
دیگر عکس ها در ادامه مطلب تاريخ : چهارشنبه سوم خرداد 1391
دیگر عکس ها در ادامه مطلب تاريخ : شنبه سی ام اردیبهشت 1391
سیاست دخترا در مواجهه با پسرا
۱- حیله گری با پسرای معصوم و ساده ![]() ۲- خوشمزگی با پسرای خوش قیافه ![]() ۳- دوستی با پسرای باهوش ![]() ۴- عشق با پسرای وفادار ![]() ۵- ازدواج با پسرای پولدار ![]() نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |